دوتا دستشو گذاشت پشتش و هلش داد توى استخر و بلند خنديد .ماليك اول يكم دست و پا زد ولى بعد بى حركت موند و رفت پايين .
ليام ايستاد و فقط نگاه كرد ، يكى دو دقيقه گذشت ! 'اين مرتيكه چرا بالا نمياد' ليام با خودش فكر كرد.
دوباره نگاه كرد ولى انگار زين واقعا قصد بالا اومدن نداشت . يه لحظه نا خودآگاه يه حسى عجيبى پيدا كرد ! انگار درونش خالى شده بود .... تند تند نفس ميكشيد ، اون خيلى كم اين حسو تجربه ميكرد ، اون نگران بود ، اون ترسيده بود.
" زيين " اون آروم گفت !
بعد چند ثانيه سريع كتشو در آورد و پرت كرد رو زمين .
" زيـــــــــن " ليام فرياد زد و سريع شيرجه زد توى آب .
زين و ديد كه بى حركته و چشماش بسته س ! سريع به سمتش شنا كرد ! اين پسر ديوونه س ؟ چرا نيومد بالا ! اگه چيزيش بشه چى ! نكنه ......
ليام دستاشو دور زين حلقه كرد و به طرف سطح آب شنا كرد .
وقتى رسيد بالا همه اونجا وايساده بودن ، احتمالا به خاطر فرياد ليام اومده بودن .
ليام به سمت لبه استخر شنا كرد و سعى كرد زينو بزاره بالا ، لويى كمكش كرد و زينو گذاشت روى زمين !
همه با قيافه هاى وحشت زده فقط نگاه ميكردن ، هيچكش هيچكارى نميكرد .
ليام سريع خودشو كشيد بالا و كنار زين نشست .
" زين خواهش ميكنم ، چشماتو باز كن طلايى !" ليام گفت و يه لبخند غمگين زد در حالى كه داشت با دوتا دستش به قفسه ى سينه ى زين فشار مياورد .
" زين خواهش ميكنم " ليام آروم زمزمه كرد درحالى كه نفس نفس ميزد و زين همچنان بى حركت بود .
ليام به دور و برش نگاه كرد ، همه داشتن نگاشون ميكرد اما مهم نبود . 'فاك' ليام زير لب گفت اما چاره اى نداشت .
با يه دستش بينى زينو نگه داشت با اون دستش زير چونشو گرفت و لباشو از هم باز كرد .
آروم خم شد و لباشو رو لباى نرم و خيس زين گذاشت و بهش نفس داد ، دوباره اينكارو كرد .
" كامان زين "
سرشو بلند كرد و دوباره دستشو روى قفسه ى سينه زين گذاشت و محكم ترين فشار ممكنو وارد كرد .
با صداى سرفه هاى بلند زين يه نفس عميق كشيد ، زين كلى آب بالا آورده بود و سخت نفس ميكشيد .
YOU ARE READING
Soulmates or Soul enemies? || Ziam
Fanfiction[COMPLETED] [ ابديت يا بى نهايت ... ؟ ] ∞ داستان دو پسر جوان كه رابطه خوبى با هم ندارن اما به كمكـ هم براى نجات مهم ترين آدماى زندگيشون تلاش ميكنن ، و احتمالا اونجاست كه همه چيز عوض ميشه ........