|[ 2 ]|

5K 539 202
                                    

** همين اول يه سئوال :| لرى ام داشته باشيم ؟ *.*
••••••••••••••••••••••

زين وارد شد ، واو پسر اينجا خيلى قشنگ بود ! يعنى يكى از ديواراى حياط پر از نقاشى هاى خفن بود و شت ! زين واقعا داشت از ذوق ميمرد ! مطمئن بود عاشق اينجا ميشه ...
بعد از اينكه از نگاه كردن به اون ديوار دل كند ، سمت ساختمون مدرسه رفت و وارد شد ...

اگه از رفتن پيش مدير و ده دقيقه سخرانى كسل كننده و لبخنداى مصنوعى زين فاكتور بگيريم ، واقعا روز باحاليو شروع كرده بود ! همه اطلاعاتو از مدير و مشاور پايه شون گرفت و تو راهرو ها حركت كرد !

شانس باهاش يار بود و لاكرش و راحت پيدا كرد ... وسايلاشو توش گذاشت و چيزايى كه لازم داشت و برداشت و نقشه اى كه مدير بهش داده بود هم توى دستش بود .

همينجورى توى طبقات ميگشت ولى انگار اين كلاس لعنتى وجود خارجى نداشت . اينم از شانس قشنگ زين .... همينجورى كه داشت حركت ميكرد و نقشه رو دستش گرفته بود و يه 'وا د فاك' خاصى تو چهره ش موج ميزد ، حس كرد با يه نفر برخورد كرد .

سرشو آورد بالا و ..... واااى به يه پسر برخورد كرده بود و زين بايد اعتراف كنه اون واقعا خوشگل بود ... خيلى خوشگل

" متاسفم " زين گفت و پسر بعد از اينكه كتابشو از رو زمين برداشت بلند شد و تو چشماى زين زل زد .

چشماى سبز منحصر به فردش چهره شو زيباترم كرده بود ! جورى كه زين حاضر بود قسم بخوره ميتونه ساعت ها بشينه و فقط به اون چشماى سبز زل بزنه و هربار يه رازيو از اعماقشون بيرون بكشه . ولى متاسفانه وقتى فهميد كه مدتيه به اون پسر خيره شده ديگه دست از راز و اينا برداشت و سعى كرد بيشتر از اين فيلم هنديش نكنه x)

" هى تو گم شدى " اون پسر دستشو تو موهاى فر بلندش فرو برد و درحالى كه داشت به نقشه ى توى دست زين نگاه ميكرد ، اينو پرسيد .

" من واقعا هيچ ايده اى ندارم كه چطورى اين كلاس لعنتيو بيابم ؟" زين گفت ، نقشه رو با دوتا انگشتش گرفت و تكونش داد .

پسر خنديد و بعد از يه 'بده ببينم' نقشه ى مدرسه و برنامه ى كلاساى زينو ديد و بعدش لبخند زد ! لبخندى كه باعث شد چالاى صورتش خودشونو نشون بدن !

" هى پسر ، كلاست با منه ، بزن بريم " اون گفت و زينم دنبالش راه افتاد .

بعد از حدود چند دقيقه كه داشتن تو راهروها حركت ميكردن پسر ناگهانى ايستاد ، با كف دستش به پيشونيش زد و برگشت سمت زين . " اوه بوى ، من اصلا يادم رفت خودمو معرفى كنم ، بى ادبيمو ببخش " اون گفت و بعد دستشو به سمت زين دراز كرد . " من هريم. هرى استايلز"

" خيلى خوشبختم هرى ، منم زينم . زين ماليك " زينم خودشو معرفى كرد و هر دو به راهشون ادامه دادن .

Soulmates or Soul enemies? || Ziam Donde viven las historias. Descúbrelo ahora