🎶 Shawn Mendes - Mercy 🎶
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_از در خونه اومد بيرون .
بالاخره بعد از كلى حرف زدن و بهونه آوردن تونست مامانشو راضى كنه كه داره با هرى ميره كمپ ! البته اونم كلى گير داد كه شب كيريسمس همه بايد خونه و پيش خانواده شون باشن ، اما زين هم با كمى مظلوم نمايى و اينكه ديگه بزرگ شده و ميخواد چيزاى جديد رو تجربه كنه متقاعدش كرد .
صبحت كردن با جما هم راحت تر از چيزى بود كه فكر ميكرد ! فقط گفت هرى چند روز نمياد و با اونه ! جما هم باشه اى گفت و قطع كرد ... نگران نشد كه هيچ تازه احتمالا خوشحالم شده .
همينجورى كه تو خيابونا قدم ميزد به چيزايى كه در انتظارشه فكر ميكرد . ساعت ٦ صبحه و تو اين تعطيلات هيچكس تو خيابون ديده نميشه .
دونه هاى سفيد برف روى موهاش فرود مى اومد . زين بند كولشو روى شونه ش درست كرد و به خاطر سرما دستاشو محكم تر توى جيبش فرو كرد .
پياده داشت سمت خونه ى ليام ميرفت ! راه طولانى بود و هوا سرد ! ولى هيچكدومه اينا مهم نبود ، اون نياز داشت يكم فكر كنه .
نميدونست قراره چه بلايى سرشون بياد . چيكار بايد بكنن ! اگه نتونن به هرى و لويى كمك كنن و خودشونم بيوفتن دست تام ، اونوقت كى به دادشون ميرسه .
' اگه اون دوباره بخواد اون انتقام كهنه شو بگيره و يه بلايى سر ليام بياره چى ؟ ' با اين فكر دلش لرزيد واسه يه لحظه ترس و استرس وجودشو فرا گرفت .
سرشو تكون داد تا اين افكارو از ذهنش بيرون كنه . الان ميبينه بهتره كه كلا فكر نكنه ! تو بعضى مواقع هرچى بيشتر به يه موضوعى فكر كنى ، پيچيده ترش ميكنى . بهتره ببينى چى مياد .
سوار اولين تاكسى شد و به سمت عمارت پين رفت .
بعد از حدود ٢٠ دقيقه راه رسيد دم خونه ى بزرگ ليام پين . پول تاكسى رو حساب كرد و پياده شد . موبايلشو از توى جيبش در آورد و خواست به ليام زنگ بزنه .
اما پشيمون شد و گوشيشو دوباره گذاشت تو جيبش و گوشه ى يكى از باغچه هاى بيرون در خونه نشست . دستاشو از توى جيبش درآورد توش 'هاه' كرد ! ليام خيلى بهتر انجامش ميداد ولى اينم به گرم شدنش كمك ميكنه .
حدود ٣٥ دقيقه ى تمام توى برف منتظر ليام نشست و بالاخره در باز شد و يه پسر با لباساى مشكى بيرون اومد .
زين از جاش بلند شد و با صدايى كه توليد كرد ليام متوجهش حضورش شد .
" زين ؟ " ليام با تعجب گفت .
YOU ARE READING
Soulmates or Soul enemies? || Ziam
Fanfiction[COMPLETED] [ ابديت يا بى نهايت ... ؟ ] ∞ داستان دو پسر جوان كه رابطه خوبى با هم ندارن اما به كمكـ هم براى نجات مهم ترين آدماى زندگيشون تلاش ميكنن ، و احتمالا اونجاست كه همه چيز عوض ميشه ........