|[ 18 ]|

3.4K 432 218
                                    


با بيشترين سرعت روند و سريع ماشينو پارك كرد . همون موقع زين هم رسيده بود و داشت در ماشينشو قفل ميكرد .

'خداروشكر' ليام تو دلش گفت و پياده شد .

زين سمت خونه حركت كرد و ليام سريع از پشتش حركت كرد و اسمشو داد زد : زين

زين با شنيدن صداى ليام برگشت و صورتش كاملا شكل يه علامت سئوال بود . ليام اونجا چيكار ميكرد؟

" زين تو خوبى ؟ " ليام با نگرانى پرسيد و به زين نزديك شد ، يعنى خيلى نزديك شد .

زين با چشماى باريك بهش نگاه كرد و روشو برگردوند تا وارد خونه شون شه .

ليام دست زينو گرفت و برگردوندش . " ببين زيـ.. " اما تا اومد حرفى بزنه با ضربه ى محكم زين روبه رو شد .

زين اونقدر محكم ليامو هل داده بود كه نزديك بود زمين بخوره اما ليام سعى كرد تعادلش و حفظ كنه و صاف وايساد . يقه ى لباسشو درست كرد و دوباره برگشت سمت زين كه داشت با كليدش در كوچيكه خونه ى بزرگشون رو باز ميكرد .

" زين كار مهمى باهات دارم " ليام آروم گفت و دست زينو گرفت.

زين سريع دستشو از تو دستاى ليام بيرون كشيد . "من كارى با تو ندارم پين "

"ببين زين باشه من ميدونم اشتباه كردم ولى توام يه لحظه به حرفم گوش كن " ليام خيلى سعى كرد تا جايى كه ميتونه توى جمله ش از 'ببخشيد' استفاده نكنه.

"تو فكر كردى كى هستى ليام ؟!؟ تو نميتونى اينكارو كنى فهميدى ؟؟؟ من زين ماليكم !!! اگه بخوام ميتونم باهات بجنگم ، ولى نميخوام واسه همين تا بيشتر از اين عصبانيم نكردى فقط  بـرووو" زين داد زد . توى بعضى از جمله ها لحنش تهديدى ميشد و بعضى جاها صداش بالا ميرفت ، خلاصه اصلا بحث دوستانه اى نبود .

" زين باشه ميدونم ولى يه لحظه بيخيال شو ! بزار حرف بزنم" ليام گفت و با حرص چشماشو بست .

" زود بگو " زين گفت و روشو از ليام برگردوند .

ليام چشماشو سريع باز كرد و با تعجب به زين نگاه كرد . حقيقتا اصلا انتظار اينو نداشت . " ببين زين شايد اين حرف من احمقانه باشه و تو الان يه مشت بخوابونى تو صورتم ولى به نفعته خودته كه قبول كنى ، قبل از اينكه من مجبورت كنم " ليام با جديت گفت .

" عاليه ! دوباره برگشتيم همون خونه ى اول . تو آدم بشو نيستى پين " زين گفت و خواست برگرده و وارد خونه شه كه اين دفعه ليام با جديت دستشو گرفت و چسبوندش به در و در بسته شد .

Soulmates or Soul enemies? || Ziam Where stories live. Discover now