|[ 15 ]|

3.6K 450 223
                                    


وارد مدرسه شد و به سمت ساختمون رفت ! خيلى بهش فكر كرده بود ! از پريشب كه ليام خونه شونو ترك كرده به اين
موضوع فكر كرده بود اما ميترسيد كه به زبون بيارتش.

" زين چرا اين چند روز همش تو فكرى ؟ ديروزم همينجورى بودى! " هرى گفت و از گوشه ى چشمش به زين نگاه كرد.

" چيز خاصى نيس " زين گفت و به زمين نگاه كرد.

" ينى ميگى باور كنم ؟ " هرى گفت و راهشو ادامه داد.

" آره ! " زين گفت و به هرى لبخند زد ! از وقتى زين دليل كار لويى رو براى هرى توضيح داد به نظر بهتر مياد و اين باعث خوشحالى زين ميشه.

به سمت كلاسشون رفتن و ديگه هيچ حرفى نزدن ! زين فقط داشت فكر ميكرد ، شايد اگه اينو به ليام بگه اون از كوره در بره و به زين چيزى بگه كه غرورشو بكشنه ! اما زين واقعا نگران بود و از طرفى نميدونست بايد چيكار كنه . مغرش در شرف انفجار بود.

ولى وقتى معلم شيمى وارد شد فقط سعى كرد ذهنشو روى شيمى متمركز كنه ، چون هم درسو ميفهميد ، هم به مرز جنون نميرسيد.

" خب همه كتاباتونو جمع كنين " معلم گفت و سمت كيفش رفت و از توش يه دسته برگه در آورد.

زين با تعجب به هرى نگاه كرد و هريم با چشماى گرد شده به زين .

" ٢دقيقه وقت دارين براى امتحان آماده شين "

هرى با كف دستش زد تو پيشونيش و زين كاملا خشك شده بود .

" مگه امتحان داشتيم ؟ " زين با صداى آروم ولى با حالت فرياد گفت .

" لابد ديگه " هرى گفت و شونه هاشو انداخت بالا و لباشو برد تو دهنش .

" فاك " زين گفت و سرشو روى ميز گذاشت ! انقدر كه به ليام و مشكلاتش فكر كرد كلا درس و مدرسه رو فراموش كرده بود.

" حالا يه كاريش ميكنيم با هم " زين گفت و خنديد.

" تو ؟ آخه تو ؟ هروقت يه چيز ازت خواستم فقط مثه بز هى به من بعد هى به معلم نگاه كرديو مثه ماهى فقط دهنتو باز و بسته كردى !!! " هرى گفت و دستشو زد زير چونش !

معلم شروع به پخش كردن برگه ها كرد !

" حالا يه كاريش ميكنيم " زين گفت و دوباره خنديد و هرى درجوابش انگشت وسطشو نشونش داد. (زبان شيرين پارسى:/)

خب زين تقريبا كل سئوالارو جواب داد ، فقط تو ١-٢ تاش شك داشت ! چندتا سئوالم به هرى رسوند ولى انقد ضايع بازى درآورد نزديك بود معلم بفهمه !

Soulmates or Soul enemies? || Ziam Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang