وارنينگ : حاوى كمى صحنه هاى سلف هارم! اگر حساس هستيد لطفاً نخوانيد.
در نظر بگيريد كه اين به هيچ عنوان ترويج اين كار نيست.. لطفا اگه هرگونه مشكلى هست قبل از آسيب به خودتون با يه فرد مورد اعتماد يا مشاور ارتباط بگيرين🤍طبق معمول اين چند روز فقط روى تختش نشست و در و ديوار اتاقش رو نگاه كرد . اين چند وقت چيزاى جالبى توى اتاقش پيدا كرده كه قبلا نديده بود .
صداى آهنگ و زياد كرد جورى كه انگار ديوارا و پنجره ها از صداى بلند آهنگ ميلرزيدن و سعى كرد به كوبيده شدن در اتاق توجه نكنه ، به نگرانى هاى اطرافيانش توجه نكنه و بدتر از همه به اين كه تغيير كرده توجه نكنه ...
پسرى كه يه زمانى به هيچ چيز اهميت نميداد حالا كسى رو پيدا كرده كه اونو به اين تبديل كرده . اون حالا زيادى اهميت ميده .
اونقدر مهمه كه ميتونه اعتراف كنه نزديك دو هفته س كه زندگى مختل شده .آخه مگه اين زندگى قبل اونم نبود ، با اومدنش چى عوض شد ؟ چرا اون نميتونه ادامه بده . زين حتى نفهميد اين حس چجورى شكل گرفت ، كى انقدر بزرگ شد و اون نفهميد ؟ چرا اون يه خلا بزرگ رو حس ميكنه . خلا چى ؟ رابطه اى كه حتى نزاشت شروع بشه ؟
بدترين قسمت اينه كه اون نميتونه احساساتش رو به زبون بياره و اين كارو واسش سخت ميكنه . همه چى درون اون جمع ميشه ! اون از درون نابود ميشه ! حس اينكه زير پوستش ، توى كل بدنش پر از احساسات گنگ و مبهم كه نميتونه به كسى بگه و اونا همينجورى بيشتر ميشن و بالاخره ، تموم ميشه ! يه جايى منفجر ميشه ...
دوست داشت همه رو واسه يكى بگه اما نميتونست ، اين خيلى بده ، سعى كنين اصلا مثل زين نباشين ! اگر چيزى داره از درون نابودتون ميكنه فقط براى تظاهر به قوى بودن همه چى توى خودتون نگه ندارين ! به چه قيمتى ؟!؟
نابودتون ميكنه !!!از جاش بلند شد . احمقانه بود اما تنها چيزى بود كه در حال حاضر به ذهن احمقش ميرسيد .
به سمت حموم رفت و درو آروم باز كرد و وارد شد . صداى سرسام آور موسيقى هنوز توى سرش ميپيچيد .
دنبال شيئ مورد نظرش گشت و بالاخره پيداش كرد . يكم بين انگشتاش تكونش داد و تو آينه به خودش نگاه كرد .دستشو آروم روى چشمهاش كشيد ، چشم هايى كه اين چند روز حتى توى خواب هم گريه ميكردن . چشماى قرمز و مژه هاى پريشون ! ريش هاش بلند شده بود و از قيافه ش فلاكت ميباريد .
CZYTASZ
Soulmates or Soul enemies? || Ziam
Fanfiction[COMPLETED] [ ابديت يا بى نهايت ... ؟ ] ∞ داستان دو پسر جوان كه رابطه خوبى با هم ندارن اما به كمكـ هم براى نجات مهم ترين آدماى زندگيشون تلاش ميكنن ، و احتمالا اونجاست كه همه چيز عوض ميشه ........