تومور...این کلمه برای این دو پسر خیلی سنگینه... دو پسری که با چشمای گریون و بهت زده رو به روی دکتر نشستن
سکوت اتاق رو فرا گرفته بود حتی دکتر هم هیچی نمیگفت اون میدونست باید به زین و لیام وقت بده تا باهاش کنار بیان یا حداقل هضمش کنن
ل-اممم...باید...باید چیکار کنیم...برای درمان؟
لیام با گریه زمزمه کرد و زینو یکم روی پاش جابه جا کرد و محکمتر بغلش کرد سر زین تو گردن لیام رفت گردنش از اشکای بی صدای عشقش خیس شد دکتر آلن لبخند مهربون و ناراحتی زد و شروع کرد به توضیح دادن
آ-برای درمان سه راه هست جراحی ، شیمی درمانی و پرتو درمانی خوشبختانه شما خیلی زود بهش رسیدگی کردید و به نظرم با شیمی درمانی این مشکل حل میشه و نیازی به جراحی نیس ولی اگه شما بخواین ما میتونیم جراحی کنیم و بعد چند دوره شیمی درمانی هم انجام بدیمز-اگه شیمی درمانی کنم نیازی به جراحی نیس ؟
زین بالاخره پرسید و سعی کرد اشکاشو کنترل کنهآ-اینکه شیمی درمانی جواب بده یا نه به تو و بدنت بستگی داره اگر ببینیم شیمی درمانی جواب داده و حالت داره بهتر میشه که ادامه میدیم وگرنه باید جراحی کنیم و تومور رو دربیاریم
دکتر توضیح داد و زمان داد تا پسرا تصمیم بگیرن زین به سمت لیام برگشت با اینکه اشکای خودش صورتش رو خیس کرده بودن دستشو جلو برد و اشکای لیام رو پاک کرد نفس عمیقی کشید و به سمت دکتر برگشت
ز-فکر کنم بهتره با شیمی درمانی شروع کنیم
.
.
.
لیام دکمه های لباس زین رو بست و نگاهی به سرتا پای اون انداخت
"اون تو لباس بیمارستان هم جذابه"
لیام فکر کرد و لبخند کوچیکی زد دولا شد و صورتشو جلوی صورت زین که رو تخت نشسته بود تنظیم کرد و اونو از فکر بیرون آورد جلو رفت و لباشو محکم بوسید و زینم جواب داد کسی در زد و باعث شد اونا از هم جدا بشن پرستار جوونی که لبخند مهربونی داشت وارد شد و سلام دادپ-آماده اید درمان رو شروع کنیم ؟
زین سر تکون داد و پرستار سرمی که دستش بود رو به پایه سرم وصل کرد سر لوله رو باز کرد رگی رو دست چپ زین پیدا کرد و سوزن رو فرو کرد
زین هیسی کرد و صورتش از درد جمع شد لیام با انگشتش رو دست زین کشید و آرومش کردپ-چون سرم اولتونه یکم درد گرفت اگه مشکلی بود یا سوالی داشتین این دکمه رو فشار بدید من میام
ل-ممنون
پرستار سر تکون داد و از اتاق بیرون رفت
ل-چرا نذاشتی شیمی درمانی رو تو خونه بگیریم ؟
لیام به زین کمک کرد دراز بکشه و خودش کنارش نشست
ز-چون اونجوری خرجش خیلی زیاد میشد و ما نمیتونیم همینطوری پس انداز ها و حقوق تورو خرج کنیم و اینکه مگه یاد رفت دیروز دکتر گفت تو خونه یکم خطرناکه پس همینجا بهتره بعدشم فقط سه روز در دو هفتس لی...بیخیال...
زین گفت و خمیازه کشید و قبل از اینکه چیز دیگه ای بگه خوابش برد لیام نگاهی به صورت زین کرد و بغضی به گلوش چنگ زد برای اینکه زین بیدار نشه از اتاق خارج شد رفت سمت دستشویی عمومی های بیمارستان و بعداز ورود بغضش شکست بی توجه به اینکه ممکنه کسی ببینتش با صدای بلند گریه کرد تا موقعی که آروم گرفت برگشت تو اتاق زین یه یادداشت براش گذاشت و رفت خونه در واقع مجبور بود بره چون فردا باید میرفت سرکار وقتی رسید خونه بدون اینکه شام بخوره یا حتی لباسشو عوض کنه خودشو رو تخت انداخت و با فکر زین چشماشو بست
.
.
.
ل-رئیس ؟
-مشکلی پیش اومده لیام؟
ل-اوممم راستش همسرم یکم مریضه و باید هر دو هفته سه روز بیمارستان بستری بشه طبق برنامه ریزی دکتر این سه روز شده جمعه،شنبه و یکشنبه که خوشبختانه دو روزش تعطیله خواستم ازتون خواهش کنم اگه مشکلی ندارید من اون جمعه ها یکم زودتر برم که خیلی تو بیمارستان تنها نباشه-اوه لیام واقعا متاسفم بابت همسرت و امیدوارم زودتر حالش خوب بشه و اینکه مشکلی نداره فقط یه ساعت ثابت بهم بده
ل-خیلی ممنون واقعا و من دو ساعت از ساعت کاری زودتر میرم که میشه شش بعدازظهر
-خیلی خب مشکلی نیس میتونی بری و اینکه نگران نباش حال همسرت خوب میشه
ل-خیلی ممنون آقای تاملینسون
####################
پووووووووف 😣😥😧
سیلوووم 😊
روند داستان چطوره ؟راضی اید ؟
یه روز زودتر آپ کردم خیلی تو خماری نمونید پس شما هم کامنت و ووتو افزایش بدید لطفااااا🙏🙏
مرسی عشقا که میخونید 😙😙😙
YOU ARE READING
Because of you (ziam)
Fanfictionلیام _تحمل کن زین من...به خاطر من تحمل کن... زین _ تا همینجا هم فقط به خاطر تو تونستم پینو...