چشماشو آروم باز کرد بدنش خشک شده بود یکم قکر کرد و یادش اومد دیشب چه اتفاقی افتاد و لبخندی به لبش اومد پسر کنارش تکون خورد و بیشتر بهش چسبید اونا لخت بودن و هیچ پتویی روشون نبود و خب این اتاق خیلی سرد بود و این سرما باعث شد اونا انقدر زود از خواب بیدار بشن اونم تو روز تعطیل
ز-لی؟
ل-جون لی؟
ز-مرسی دیشب فوق العاده بود
ل-چیز خیلی بزرگی نبود عزیزم
ز-برا من بود
زین زمزمه کرد و لباشو رو سینه ی لیام گذاشت و آروم بوسیدش لیام دست زینو گرفت دستاش یخ بودن مثل دستای لیام
ل-بلندشو بریم پایین سرما میخوریم
ز- اومممم من نمیخوام از اینجا جدا بشم
زین با لب و لوچه ی آویزون گفت و صورتشو به سینه لیام مالید
ل-اینجا همیشه هست لاو بیا بریم
لیام گفت سر زینو بوسید و بلند شد صدای ناله زین باعث شد لیام به سمتش برگرده و زینو ببینه که داره کمرشو ماساژ میده خندش گرفت ولی کنترلش کرد به طرف پسر کوچولوش رفت و بغلش کرد
ل-درد داری ؟
زین سری تکون داد و خودشو تو بغل لیام جمع کرد یا به نوعی خودشو براش لوس کرد
اونا به اتاقشون برگشتن و لباس تنشون کردن چون خیلی سرد بود و بعد زیر پتو خزیدن و وقتی تو بغل هم به خواب رفتن که ساعت هفت صبح رو نشون میداد ...ز-عزیزممم نمیخوای بلند بشی؟
چشمای لیام باز شد و اولین چیزی که دید زین بود که رو شکمش نشسته بود زین دولا شد و لیام بوسه خیسی رو سینش حس کرد
ز-ساعت یازدهه خواب بسه دیگه پاشو صبحونه بخوریم من گشنمهاین برای لیام عجیب بود که زین انقدر زود بیدار شده چون اون به خاطر بیماریش تقریبا تا دو بعدازظهر میخوابه پس خوشحال شد وقتی دید زین انقدر انرژی داره زینو کشید پایین و لباشو کوتاه ولی محکم بوسید و بعداز چند دقیقه باهم از اتاق خارج شدن و به سمت آشپزخونه رفتن و لیام باز سورپرایز شد وقتی میز آماده شده رو دید چون تقریبا چند ماهه که زین هیچکاری تو خونه نکرده و این یکم عجیب بود
ز- گفتم حالا که هرروز تو همه ی کارارو میکنی و اذیت میشی منم یه کمکی کرده باشم بهرحال ببخشید که اذیتت میکنم .
زین با خجالت و سر پایین انداخته گفت لیام سر زینو بالا آورد و لباشو برا بار دوم تو روز گرم کردل- تو هیچوقت منو اذیت نمیکنی خیلی خب ؟ و اینکه دیگه از من خجالت نکش باشه؟ حالا بیا بریم که بوی این شیرکاکائوها داره به تنهایی منو دیوونه میکنه
لیام گفت و زینو دنبال خودش کشید اونا باهم صبحونه خوردن و لیام دید که زین داره همراه صبحونش روزنامه میخونه و خب این یه چیز جدیده پس کنجکاو شد
ل-جدیدا روزنامه میخونی؟
ز-راستش دنبال کار میگردم هم تو عکاسی هم زبان
ل-واقعا میخوای بری سرکار ؟
ز-آره نمیتونم تا آخر عمرم تو خونه بشینم که پس برا چی درس خوندم
ل-باشه این عالیه عزیزم تو روزنامه رو نگاه کن منم چند جا برات زنگ میزنم
ز-واقعا ممنون میشم اگه اینکارو بکنی
.
.
.قسمت های ذخیره تموم شدن 😣
نوشتنش یکم بیشتر طول میکشه متاسفانه 🙂
کامنت و ووت هارو بالا ببرید تا منم انرژی داشته باشم برای نوشتن 🤓
خلاصه که عاشقتونمممممممم و مرسی از حمایتاتون😘😘😘😘😘😘😘😘😘
YOU ARE READING
Because of you (ziam)
Fanfictionلیام _تحمل کن زین من...به خاطر من تحمل کن... زین _ تا همینجا هم فقط به خاطر تو تونستم پینو...