د.ا.ن لیام
امروز زین مرخص میشد این یه هفته ای که بیمارستان بود کلافش کرده بود و انقدر غر زد و اصرار کرد تا دکتر امروز راضی شد و مرخصش کردنایل دو روز پیش برگشت کشورش اما گفت زود زود میاد و بهمون سر میزنه
یادم نمیره اونروزی که نایل به زین گفت چه جوری تونستم اونو پیدا کنم
زین بارها و بارها منو بوسید و ازم تشکر کرد
لعنتی....اون لباش...اهم اهم...الان وقتش نیس...سرمو تکون دادم تا بیشتر از این فکر بیخود نکنم با بیمارستان تسویه کردم و از بیمارستان بیرون زدم و به زین که از چند دقیقه قبل تو ماشین نشسته بود لبخند زدم
پشت فرمون نشستم و بی معطلی بوسه سریع رو لبای خوشگلش گذاشتم صدای خنده ریزشو شنیدم دستشو تو دستم گرفتم و روی دنده گذاشتم و به سمت خونه راه افتادمد.ا.ن نویسنده
لیام در خونه رو باز کرد و رفتند تو
ز-وای خدا باورم نمیشه بازم میتونم این خونه رو ببینم دلم براش تنگ شده بود
لیام از پشت زینو بغل کرد شونشو بوسید و با لحن بچگونه و مثلا دلخوری زیر گوشش زمزمه کرد
ل-پس من چی ؟آرهههه لیام تا این حد هم میتونه حسود باشه
زین چرخید دستاش دور کمر لیام رفتن و صورتش تو گردن پسر بزرگتر قفل شد
ز-معلومه که دلم برات تنگ شده حسودِ من
و شروع کرد به بوسیدن و مکیدن گردن لیام
ل-اوههههه...زی...زین داری تحریکم میکنی...
لیام با نفس نفس گفت
ز-این دقیقا چیزیه که میخوام
ل-مطمئنی؟
گرمی لبای زین روی سینه ی لیام جواب شد برای اینکه دستای لیام پشت رونای زین برن و لیام اونو بلند کنه و در حالیکه همو میبوسن به سمت تختشون برن...
.
.
.
ز-لی؟
ل-جانم؟
ز-میشه فردا بریم اون پرورشگاهه؟
ل-چرا اونجا ؟
ز-باید یکی از بچه هاشونو ببینم حالا برات تعریف میکنم
ل-هرچی تو بخوای زینِ عزیزم
زین لبخند زد و بیشتر تو بغل لیام فرو رفت
.
.
.
سلوووووم عشقا 😍😍
بالاخره زین اومد خونه 😊
چطور بود ؟ دوست داشتین ؟
عکس😍😍😍😍😍
کامنت و ووت فراموش نشه لطفاااا 🙏🙏
YOU ARE READING
Because of you (ziam)
Fanfictionلیام _تحمل کن زین من...به خاطر من تحمل کن... زین _ تا همینجا هم فقط به خاطر تو تونستم پینو...