روزا میگذشت و لیام متوجه یه سری تغییر در مورد زین میشد اون دیگه مثل قبل نبود لیامم مثل قبل نبود
زین از همون اول ناامید بود و لیام همش سعی میکرد با بوسه هاش و توجه هاش یا با شوخی و سورپرایزهای مختلف بخندونتش ولی فایده نداشت زین خیلی عکس العمل نشون میداد یه لبخند چند ثانیه ای میزد البته همونم برای لیام بهترین چیز بود
اما الان لیام دیگه امید نداره که تلاشی برای شاد کردن زین بکنه اون هرروز شاهد از بین رفتن زندگیشهنگین باید امید داشته باشن چون هیچوقت جای اونا نبودین و امیدوارم هیچوقت هم نباشین
خیلی سخته از خواب بیدار بشی و ببینی عشقت داره تو دستشویی با گریه و وحشت موهاشو قیچی میکنه تا دیگه شاهد ریزششون نباشه موهایی که روزی چند ساعت وقت میذاشت تا درستشون کنه
و تو مجبوری با هزارتا قول مسخره که خودتم بهش اطمینان نداری امیدوارش کنی که خوب میشه و موهاش دوباره درمیاد تا بذاره موهاشو با ماشین بزنی
خیلی سخته با هزارتا ذوق غذای مورد علاقشو درست کنی ولی هنوز لقمه اولو نخورده همه چیزی که خورده رو بالا بیاره
خیلی سخته وقتی سرکاری همش نگران باشی که احتمالا الان بدن زندگیت بی حسه و اون نمیتونه حرکت کنه و داره گریه میکنههمه ی این سختیای این چند ماه به لیام فشار آورده و اون الان تو مطب یه روان شناس نشسته و منتظره صداش کنن
-آقای پین بفرمایید داخل
لیام در زد و وارد شد دکتر مک کنزی یه مرد مسن با موهای بور بود و با لبخند مهربونش از لیام خواست روبروش بشینه و شروع کنه
و لیام همه چیزو تعریف کرد از موقعی که از خانواده هاشون دور شدن تا باهم زندگی کنن ، از حال زین گفت و از فشارهای خودش وقتی تموم شد و آقای مک کنزی بهش دستمال داد فهمید داره گریه میکنهم-آقای پین شما نباید تسلیم بشین وقتی شما کوتاه بیاین همسرتون فکر میکنه از دستش خسته شدین فکر میکنه دیگه دوستش ندارین وقتی یک نفر در شرف افسردگیه از هر اقدام و حرکتی فقط جنبه منفی رو دریافت میکنه شما و همسرتون همه چیزو رها کردید برای مثال آخرین بار کی باهم رابطه داشتین؟
ل-یک هفته قبل از اینکه بفهمیم زین مریضه
م-برای یه زوج عاشق این غیر ممکنه به جز موقعی که خانم رابطه حامله باشه من براتون یه پیشنهاد دارم...
.
.
.
سه روز از دیدار لیام با دکتر مک کنزی گذشته و اون تو این سه روز برای پیشنهاد مک کنزی برنامه ریزی کرده و همه کارشو انجام داده و قراره امشب که سومین سالگرد آشناییشون هست با کاراش حال زینو بهتر کنهلیام وارد اتاق شد دید زین هنوز خوابه نگاهی به ساعت انداخت و با یکم فکر کردن فهمید زین 13 ساعت خوابیده ،اینم یکی از علائم بیماریشه، آروم کنارش روی تخت رفت کنارش دراز کشید
ل-عزیزم نمیخوای بیدار بشی ؟
لیام کنار گوش زین زمزمه کرد و لاله گوششو بوسید تقریبا پنج دقیقه لیام دم گوش زین حرف زد و بوسه بارونش کرد تا زین کاملا بیدار شد و عکس العمل نشون داد
ل-هی
ز-هی
زین با صدای خواب آلودی گفت و لبخند کوچیکی زد و همون لبخند کوچیک باعث شد لیام مثل بچه ها ذوق کنه و بخاطرش لبای زینو بی معطلی ببوسه یه بوسه کوتاه اما پر از عشق
ل-بلندشو دیگه عزیزم
زین به کمک لیام بلند شد و به سمت حمام رفت و لیام برای یه لحظه بغض کرد وقتی دید پسر کوچیکتر تلوتلو خورد و وارد حمام شد
YOU ARE READING
Because of you (ziam)
Fanfictionلیام _تحمل کن زین من...به خاطر من تحمل کن... زین _ تا همینجا هم فقط به خاطر تو تونستم پینو...