.18.

871 83 34
                                    

ر-هی مرد ، میخوایم شروع کنیم باشه ؟
دکتر ریچارد به زین بیحال گفت و اون فقط با سر تایید کرد لیام جلو اومد و کنار تخت زین وایساد

دکتر ژل مخصوص سونوگرافی رو به لیام داد و اون مقداریشو با دقت و آرامش روی شکم لخت و کبود زین مالید
حس دستای لیام رو شکم زین همه درداشو ساکت میکرد و باعث میشد اون با آرامش چشماشو ببنده اما یه حس نگرانی برای اون بچه ای که معلوم نیس واقعا هست یا نه وجود داره که باعث میشه زین نتونه لذت کاملو از این لمس ببره

بعداز چند دقیقه که دیگه خبری از لمسای لیام نبود یه دستگاه سرد روی شکم زین که با ژل پوشونده شده بود قرار گرفت و باعث شد چشمای زین باز بشن
چشماش دور اتاق چرخید وقتی چشمش به لیام خورد نگاهشون بهم گره خورد زین با تمام دردی که تو جز جز بدنش داشت لبخند زد و باعث شد صورت نگران لیام رنگ بهتری بگیره و اونم لبخند بزنه دست چپ زین که تو گچ بود رو گرفت و بوسه شیرینی روش کاشت
ر- خب آقایون...
با صدای دکتر ریچارد دو پسر نگاهاشونو از هم جدا کردن و به سمت دکتر برگشتن
ر-باید بگم متاسفانه یا خوشبختانه اصلا بچه ای وجود نداره
ل-چیی؟ پس اون حالت تهوعا ،دل دردا و بد شدن حالش مال چی بود ؟
ر-من تو این مورد سر رشته ای ندارم من وظیفم بود یه سونوگرافی از شما بگیرم و خب میشه گفت خوشبختانه هیچ زخمی ام وجود نداره اما نگران نباشید من با دکتر آلن صحبت کردم ایشون گفتن بهتون بگم بعداز سونو برگردید به اتاقتون ایشون چند ساعت دیگه میان اینجا و در مورد اینا صحبت میکنن
.
.
.
لیام نگاهی به زین انداخت و از اتاق رفت بیرون نزدیک دو ساعت از موقع سونوگرافی میگذره میشه گفت زین خیلی شوکه شد وقتی دکتر گفت بچه ای در کار نیس و تقریبا نیم ساعت تو بغل لیام اشک میریخت اما الان بالاخره خواب بود.... البته تحت تاثیر دارو...
آ-بفرمایید
لیام بعداز شنیدن صدای دکتر آلن درو باز کرد و وارد شد
آ-اوه لیام بیا بشین پسرم
دکتر لبخندی به صورت خسته و غمگین لیام زد
ل-دکتر من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
لیام با بغض ناله کرد آلن از پشت میزش بلند شد و کنار لیام نشست
آ-ببین پسرم بدن زین به شیمی درمانی پاسخ مثبت نداده اون حال بدی که داشته نشونه پیشرفت بیماریش بوده و خب شما به خاطر بچه درمانو متوقف کردین پس پیشرفت بیماریش سریعتر شده اگه بخوایم عملش کنیم باید زودتر اقدام کنیم نباید بیشتر از این طولش داد
ل-من باهاش حرف میزنم
لیام با بغض گفت و اشک از چشماش ریخت
آ-خوبه پسر هرچه سریعتر عمل کنه بهتره
.
.
.
آ-پس من به پرستار میگم برای دو روز دیگه براتون وقت عمل بذاره باشه ؟
ز-ممنون دکتر
                    **************
👬👬👬👬💔💔💔
👶😢😢
نمیدونم باید چی بگم 😑 هر انتقادی دارید لطفا  بگید با آغوش باز میپذریم ☺
کامنت و ووت فراموش نشه 🙏😘😘😘😘

Because of you (ziam)Where stories live. Discover now