.27.

762 82 34
                                    

ن-بله؟
ل-نایل هوران؟
ن-خودم هستم بفرمایید
ل-شما کسی به اسم زین مالک میشناسین؟
ن-زین؟ اون دوستمه اتفاقی براش افتاده؟

ل-نه...نه یعنی تقریبا...ببینید من نامزد زینم و فکر کنم اون الان به شما نیاز داره چون تنها و مریضه فکرکنم اگه بتونی بیای لندن همه چی بهتر بشه

ن-من برای یه سفر کاری اومدم .... (یکی از شهرای انگلیس) تقریبا سه ساعت با لندن فاصله دارم اگه بتونم یه بلیط برای امشب جور کنم خوبه

ل-باشه پس به من خبر بده میام دنبالت فرودگاه
ن-باشه ممنون فعلا
ل-فعلا

لیام قطع کرد نفس عمیقی کشید و روی صندلی ها نشست سرشو به دیوار تکیه داد و چشماشو بست  نفهمید کی خوابش برد ولی با صدای تلفنش از خواب بیدار شد نگاهی به ساعت انداخت و فهمید تقریبا دو ساعت خوابیده با دیدن شماره نایل روی صفحه تماس رو وصل کرد

ل-هی چی شد؟
ن-هی پروازم برای یه ساعت دیگس سه ساعت هم طول میکشه فکر کنم ساعت هفت صبح تو فرودگاه باشم
ل-اوکی پس ساعت هفت اونجا میبینمت بای
ن-میبینمت بای
.
.
.

از اطلاعات فرودگاه پرسید و متوجه شد پرواز نایل نشسته چشماش بین مسافرا میچرخید تا نایلو از روی عکسای قدیمی زین پیدا کنه وقتی دید نتیجه ای نمیده دوباره به سمت اطلاعات فرودگاه رفت و خواست تا نایلو پیج کنن و بالاخره بعداز ده دقیقه پسر سرگردونی رو دید که شبیه عکسا بود به طرفش رفت

ل-ببخشید نایل هوران ؟
ن-بله شما باید...
ل-بله من نامزد زینم...لیام پین...
لیام حرف نایلو کامل کرد و باهاش دست داد‌
ن-خوشبختم
ل-منم همینطور
ن-زین کجاست؟
ل-امممم...زین...یکم مریضه در واقع خیلی مریضه...

بغض لیام جلوی حرفاشو گرفت نفس عمیقی کشید و به چشمای شوکه و پر از اشک نایل نگاه کرد و ادامه حرفشو با برداشتن یکی از چمدونای نایل زد
ل-بیا من میبرمت پیشش البته چند ساعت دیگه چون الان نمیتونیم ببینیمش من همه چیزو تو ماشین توضیح میدم...

لیام و نایل سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردن توی راه لیام تمام اتفاقات این چند ماه رو برای نایل تعریف کرد
خاطراتی که باعث خیس شدن صورتشون و قرمز شدن چشماشون شد
.
‌.
.

لیام اتاق مهمون رو به نایل داد قرار شد اونا یه دوش بگیرند و بعد یکم استراحت کنن تا از بیمارستان با لیام تماس بگیرن
اونا یه چرت کوتاه زدن...قهوه خوردن و صحبت کردن
نایل از خاطرات بچگیش با زین گفت و لیام از آشناییشون و اتفاقات خوب بینشون
تا موقعی که پرستار زین با لیام تماس گرفت و خبر داد که اون چند دقیقه ایه که بهوش اومده
دو پسر سراسیمه لباس پوشیدن و خونه رو به مقصد بیمارستان ترک کردن
.
.
.
ببخشید مسافرت بودم نت نداشتم البته هنوزم مسافرتم ولی این هتل نت داره 💟
نایلم اومدددد💃💃
نظرتونو بگید راجب داستان 😏لطفا🙏
دوستون دارم و ببخشید بابت تاخیر 🙁

Because of you (ziam)Where stories live. Discover now