ل-دکتر حالش خوبه ؟
لیام وقتی دکتر آلن از اتاق زین بیرون اومد پرسیدآ-فعلا خوبه... یکم منگه که به خاطر داروهاس... یکمم سردرد و حالت تهوع داره که به خاطر عملشه... تا فردا آی سی یو میمونه تا مطمئن بشیم علائم حیاتیش پایداره...الانم میتونین برید ببینیدش فقط خیلی خستش نکنید و به حرف نیارینش فعلا...
لیام و نایل سری تکون دادن و آروم وارد آی سی یو شدن نگاه لیام دور سالن چرخید و زینشو روی تخت سومی دید با قدمهای لرزون به سمتش رفت
نایل رد نگاه و مسیر لیامو گرفت و به پسری رسید که هیچ مویی نداشت
بدن لاغرش بین ملافه ها پیچیده شده بود
و رنگش پریده بود
اون خیلی با دوستش فاصله داشت...
با اون پسر معصوم و زیبا...نایل شوکه شده بود با قدمای نامطمئن به تخت نزدیک شد متوجه شد لیام داره آروم در گوش زین چیزی میگه و همزمان با یه دستش دست زین و با یه دستش سر زینو نوازش میکنه بعداز چند دقیقه کم کم پلکای زین لرزید و چشماش باز شد
اون چشمای عسلی...
تنها چیزی که هنوز مثل قدیم بود...
با این تفاوت که الان پر از درد بود...
پر از غم...
پر از ناامیدی...
پر از اشک...
اما پر از عشق...لبای لیام به آرومی لبای زینو ملاقات کرد و باعث آرامش تو وجود جفتشون شد
وقتی عقب کشید چشمای زین نایلو دید چشماش درشت شدن و لحظه ای هنگ کرد
ز-نای...
زین بیجون صداش کرد نایل اشکاشو پاک کرد جلو اومد و دست دیگه ی زینو گرفت دولا شد و گونه زینو بوسیدن-هی زی زی حالت چطوره ؟
نایل سعی کرد با لحن پرانرژی همیشگیش بگه و زین به اون لقب قدیمی لبخند زد
ز-تو اینجا چیکار میکنی؟چه جوری منو پیدا کردی؟لیام وارد بحث شد و همزمان دست زینو بوسید
ل-هیشششش....آروم لاو بعدا برات توضیح میدیم الان باید استراحت کنی باشه؟
زین سری تکون داد و چشماش روی هم رفتن لیام سر زینو طولانی بوسیدز-درد دارم لیام
زین ناله کرد
ل-میدونم عزیزم دکتر گفت طبیعیه تحمل کن زین
من...به خاطر من تحمل کن...
ز-تا همینجا هم فقط به خاطر تو تونستم پینولیام از جواب زین سردرگم بود نمیدونست باید خوشحال باشه از اینکه برای زین انقدر مهمه... یا ناراحت باشه از اینکه زین انقدر نا امیده....
ل-مرسی...مرسی که حالت خوبه...مرسی عزیزدلم... مرسی که هستی...دوست دارم...خیلی دوست دارم...
لیام با هر جمله ای که زمزمه میکرد بوس کوتاهی روی پیشونی زین میذاشت لبخندی روی لبای زین نشست
ز-اما من عاشقتم لیام جیمز پین...
زین زمزمه کرد و نفسای منظمش نشون داد که به خواب رفتهنایل به رابطه اون دوتا لبخند زد... خب اون هیچ وقت با گی بودن زین مشکل نداشت و حالا که میدید لیام انقدر زینو دوست داره که اینجوری هم میخوادش لبخندش عمیقتر شد
وقتی لیام مطمئن شد که خواب زین عمیق شده اونا از آی سی یو خارج شدن لیام با لویی تماس گرفت و گفت که حال زین خوبه و نذاشت به بیمارستان بره و بعداز اون با نایل به خونه برگشتن...
.
.
.
من برگشتممممم💃💃💃
همو دیدن 😢😢😢😍😍
ببخشید نمیتونستم از این بیشتر کشش بدم چون زیاد نمیدارن تو آی سی یو پیش بیمار بمونی غلو میشد 😊
چطور بود ؟ دوست داشتین ؟
کامنت و ووت بره بالا لطفاااا😘😘😘
مرسی که هستین 💗عاشقتونمممم💗
YOU ARE READING
Because of you (ziam)
Fanfictionلیام _تحمل کن زین من...به خاطر من تحمل کن... زین _ تا همینجا هم فقط به خاطر تو تونستم پینو...