.36.

755 73 41
                                    

لو-اوه این پرواز شماست برید دیرتون نشه
لویی وقتی شماره پرواز رو از بلندگو اعلام کردن به اون گروه شش نفره گفت 
م-آقای تاملینسون بدون شما اصلا خوش نمیگذره ولی اگه چیزی خواستین...
لو-بسه مکس پاچه خواری نکن که حقوقتو زیاد نمیکنم
لویی با شوخی حرف بهترین ویرایشگر شرکتشو قطع کردن و بقیه هم خندیدن
لو-زود باشید ببینم جا میمونید
کارمندا با لبخند با لویی دست دادن و به سمت گیت  رفتن

لویی به سمت زوج دوست داشتنی شرکتش برگشت و همینجور که بهشون نزدیکتر میشد دستاشو باز کرد و بالاخره لیام و زینو تو بغلش جا داد
لو-اونجا مراقب خودتون باشید و حسابی خوش بگذرونید البته بعداز اینکه کارای شرکتو کردید
حالا هم برید دیرتون میشه...
اونا با هم خدافظی کردن و لیام دست زینو گرفت و از لویی دور شدن
لو-صبر کنید
لویی به سمت اونا رفت و آروم جوری که کسی جز خودشون نشنوه حرف زد
لو-کاندوم که برداشتید؟ نرید با یه نخود برگردید...
ل-خفشو
ز-عوضی
لویی به چشمای گرد لیام و لپای سرخ زین خندید و گذاشت برن و بعداز چند دقیقه اون گروه شش نفره به سمت تایلند پرواز کردن
.
.
.
د.ا.ن لیام
دو روز از اومدن ما به بانکوک (پایتخت تایلند) گذشته و امروز آخرین کارای اداری رو انجام دادیم و پنج روز بقیش میتونیم خوش بگذرونیم
البته مکس فردا صبح برمیگرده انگلیس چون همسرش حاملس... رابرت گفت میره پیش برادرش که اینجا زندگی میکنه تا با اونا شهر رو بگرده... ادوارد و راجر هم گفتن علاقه ای به دیدن شهر ندارن و میخوان این پنج روز فقط استراحت کنن...

ز-لی تو که هنوز لباستو در نیاوردی
زین وقتی از حمام بیرون اومد بهم گفت
لی-منتظر بودم تو بیای برام درشون بیاری
روی تخت نشستم دستاشو گرفتم و جلو کشیدمش افتاد تو بغلم حولش از کمرش افتاد و چشماش گرد شد
ز-چیکا....
انداختمش رو تخت و روش خیمه زدم
لی-میخوام بخورمت حرف نباشه
لبامو رو شکمش میکشیدم و صدای هام هام مثل خوردن در میاوردم و از صدای خنده هاش تو آرامش فرو میرفتم
سعی میکرد منو از خودش دور کنه ولی من به کارم ادامه دادم تا جایی که از خنده قرمز شده بود نفس نفس میزد
منو کشید پایین و لبامو بوسید بعدشم بلند شد و حولم داد تو حمام خواست بره لباس بپوشه که بدون در نظر گرفتن مخالفت و غرغراش با خودم کشیدمش تو حمام...
.
.
.
ز-لی خوابی؟
ل-نه هنوز عزیزم تو چرا نخوابیدی ؟
ز- همینجوری خوابم نمیبره
تو بغلم چرخید و دستاشو تو موهام کرد
ز-اگه موهاتو میزدی گردنتو میزدم
ل-هی دلت میاد؟
ز-معلومه که نه... فقط خواستم بگم خیلی رو موهات حساسم

< فلش بک >

ز-لی کجایی؟
ل-تو حموم عزیزم
وقتی داشتم ماشین رو از کشو درمیاوردم گفتم و چند ثانیه بعد در باز شد و چشمای زین با دیدنم گرد شد و به سرعت طرفم اومد
ز-چیکار داری میکنی ؟
ل-میخوام موهامو بزنم
ز-چرا؟امکان نداره بذارم
ل-چرا نه ؟
ز-چون من عاشقشونم.‌..به خاطر من میخوای بزنی آره ؟ چون من مو ندارم؟
بغضشو حس میکردم ماشینو روی کابینت روشویی گذاشتم و بغلش کردم سر باندپیچی شدشو به سینم تکیه دادم و بوسیدمش
ل-عزیزم دوباره در میاد هم مال من هم مال تو
ز-نه نمیخوام اگه بزنیشون من دیگه نمیتونم هرشب دستمو توشون فرو کنم و باهاشون بازی کنم نزنشون لطفا به خاطر من
همونجور که تو بغلم بود گفت و دستاشو دورم محکم تر کرد
ل-همه چیز برای تو لاو...هرچی تو بخوای...

<پایان ف.ب>

ل-بخواب چون من با نوازشای یه جوجه کوچولو داره خوابم میگیره
ز-من جوجه نیستم
ل-باشه بخواب میخوایم فردا بریم بانکوک گردی بخواب جوجه
ز-گفتم من جوجه نیستم
ل-باشه شب بخیر جوجه
ز-لیامممممم
ل-باشه باشه بخواب زینی من

                          ♡♡♡♡♡♡
سلومممممم 🤗
این قسمت چطور بود ؟
چرا کامنت و ووت و سین قسمت قبل انقدر کم بود؟
میشه این قسمت زیاد باشه ؟ لطفا 😔
عاشقتونمممممم 😍مرسییییی😘😘

Because of you (ziam)Where stories live. Discover now