لیام کش و قوسی به بدنش داد و روی تخت نشست . اتاق تاریک تاریک بود واین نشون میداد که شب روی شهر سایه انداخته .
با دست دنبال گوشیش گشت و ساعت رو چک کرد . ساعت شیش عصر بود لیام که زودتر نبود مارگو رو فهمیده بود از جاش بلند شد و ابی به صورتش زد موهاشو شونه ای کرد و سعی کرد با دست فرهای درشت موهاش روصاف کنه و موهاش رو بالا بزنه
از اتاق بیرون اومد . در اتاق زین باز بود جلورفت و سرکی داخل اتاق کشید با تخت خالی مواجه شد . لباشو جلو داد و بیرون رفت طبقه پایین هم خالی بود . لوستر بزرگ خونه رو روشن کرد و شماره ی مارگو روگرفت و منتظر شد . بعد از دقیقه ای زنگ خوردن بوق فکستوی گوشش پیچید . شماره ی زین رو پیدا کرد و تماس گرفت بعد دو تا بوق صدای گرم زین رو شنیده شد
-لیام! خوب خوابیدی ؟
-شما کجایین ؟
-بیمارستان اومدیم سری به مامان بزنیم
-باشه پس منم میام
-باشه منتظرتم ... لیام غذات رو گذاشتم توی یخچال بخورو بیا
لیام تک خنده ای کرد و گفت
-احساس میکنم زیادی به فکرمی دیگه !
چند لحظه زین جوابی نداد
-احساست غلطه ! فقط نمیخوام بمونی رو دستمون
لیام خوشحال از اینکه زین قبلی برگشته خنده ای کرد و گفت
-بامزه!
-جرأت نکن دوباره ...
لیام تلفن رو قطع کرده بود همین الانشم و ادامه خط و نشون زین نگفته باقی موند .
ساعتی بعد زین و مارگو مشغول صحبت با تریشا بودن و حواسشون بود که به خاطر هیجانشون تریشا رو خسته نکنن . چند ضربه به در اتاق زده شد و لیام با لبخندی روی لب وارد شد تریشا با دیدن لیام لبخند شیرینی زد و با صدای تحلیل رفته ش گفت
-لیام پسرم منتظرت بودم
لیام سمت تخت اومد و به نشونه ی احترام سرشو خم کرد
-خوشحالم که حالتون خوبه
تریشا خندید و به زین و مارگو نگاه کرد که کنار هم سمت دیگه ی تخت ایستاده بودن
-و منم ممنونم که مراقب این دوتا بچه ی من بودی
زین شاکی گفت -مامان!
لیام خندید و چشمکی به زین زد
-واقعا کار سختی بود مراقبشون بودن اما بالاخره کاری بود که از دستم برمیومد
زین دستشو توی جیب شلوار لی تیره ش کرد و گفت
-الان که من بودم داشتم به زور بهش غذا میدادم مامان
YOU ARE READING
Never Again [Ziam]
Fanfiction- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...