chapter 23

3.3K 454 253
                                    




           

-پسرا شما اونجایید ؟

زین نگاهش رنگ ترس گرفت و سریع از روی بدن لیام بلند شد لیام هم از روی تخت بلند شد و ایستاد

زین همونطور که لباسش رو صاف میکرد آروم گفت

-شت ... شت

-هی آروم باش قرار نیس اتفاقی بیوفته

-زین عموجان اونجایی تو ؟

زین موهاشو مرتب کرد و به لیام نگاه کرد بعد به سرعت لیام رو به سمت سرویس اتاق هل داد

-عمو جون الان میام

لیام گفت –چیکار میکنی ؟

-برو برو تو یه جور رفتار کن انگار دستشویی بودی یا اصلا اینجا نبودی نمیدونم خودت درستش کن

لیام وارد سرویس شد اما قبل اینکه درو ببنده با لحنی که توش خنده بود به پایین تنه زین اشاره کرد و گفت

-فقط فکر کنم یه مشکلی داری بیب !

زین به برجستگی روی شلوارش نگاه کرد و گفت – شت ... فاکینگ هل ...

-از اونجایی که وقت نیس حلش کنم برات به یه چیز دیگه فکر کن درست میشه !

-خفه شو لیام

زین در رو رو صورت لیام بست و با نفس عمیقی به سمت در رفت توی آینه پشت در نگاه کرد و وقتی از مرتب بودنش مطمئن شد در رو باز کرد

برایان پشت در ایستاده بود و منتظر بود با باز شدن در نگاهی به سر تا پای زین انداخت و گفت

-چرا اینقدر طولش دادی نگران شدم حالت خوبه ؟

زین از جلوی در کنار رفت و برایان داخل اومد

-آره ...آره دراز کشیده بودم واسه همون یکم طول کشید

برایان نگاهی به داخل اتاق کرد و سمت زین پرسید

-اون پسر ...لیام اومد دنبالت .پس کجاس ؟

زین انگشتاشو توی هم قفل کرد و با تعلل گفت –اِاِ... خب لیام ...

جمله ی زین با باز شدن در سرویس و بیرون اومدن لیام متوقف شد

زین نگاه ترسیده شو روی لیام چرخوند اما لیام مرتب دقیقا مثل زمانی بود که وارد اتاق شده بود . انگار که اصلا اون اتفاقا پیش نیومده .

لعنت بهت زین این چه کاری بود ؟! زمان اشتباه جای اشتباه آدم ...نه خب !

برایان با کنجکاوی به لیام نگاه کرد که لیام با لبخند و قاطع گفت

–من گفتم حالا که اومدم بالا با اجازتون یه استفاده ای از سرویستون بکنم امیدوارم مشکلی نداشته باشه ؟!

-نه خواهش میکنم پسرم .

زین نفسشو بدون صدا بیرون داد

-خب زین اگر مساعدی بریم پایین که چیزی تا پایان مهمونی نمونده مارگو منتظرتون بود

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now