chapter 13

2.9K 410 160
                                    




           

لیام گیتارو کنار گذاشت و مردم کمی که صدای اون رو شنیده بودن با هیجان دست زدن از جمله پسری که صاحب گیتار بود

لیام لبه کلاهشو به سمت پایین کشید برای تشکر و گیتار رو به پسر برگردوند و بالاخره سرش رو بالا گرفت و مستقیم توی چشمایی که با فاصله ی کمی بهش خیر بودن نگاه کرد

چیزای زیادی رو اون چشم منعکس میکردن احساسات زیادی رو احساساتی رو که بعضی هاشو لیام نمیتونست معنی کنه

اما تقصیری نداشت چون خود زین هم نمیدونست که دقیقا پشت نگاهش چی خوابیده فقط میون تمام این احساسات ضد و نقیض میفهمید که سوپرایز شده و به طرز عجیبی آدرنالین بالایی داره

تمام صداهایی که تا الان شنیده بود یک طرف اما این صدا ...

لیام حرکتی نکرد و دست به سینه ایستاد و منتظر حرکتی از زین شد

زین به سمتش اومد و با هل کوچیکی اونو از وسط جمعیتی که بهش نگاه میکردن بیرون کشید

چند متر اونور تر لیام با صدای جیغ شده ی زین سوپرایز شد

-این فوق العاده بود یعنی واوو ... باورم نمیشه خیلی عالی بودی در واقع تو فوق العاده ای

لیام خندید و با شونه ش تنه ای به زین زد و گفت

-مرسی مرد ، گفتم قولم قوله از اون پسرا نیستم !

زین چشماشو چرخوند و خندید

-حرفشم نزن .

کنار هم با خنده راه افتادن و از میون خیابون های بزرگ راهشونو به خیابونای خلوت تر و تاریک تر پیدا کردن به سمت خونه

هیجانشون کم کم خوابیده بود و زین احساس ارامش میکرد و خوشحال بود بعد مدتها

-ولی جدی لیام الان میفهمم چرا دانشگاه رو ول کردی و اومدی دنبالش ، تو براش ساخته شدی در واقع

-کاش همه باهات هم نظر بودن !

-هی کی میتونه نظری غیر داشته باشه؟! اصلا چطور میتونه ؟!

لیام با نوک کفشش ضربه ای به سنگی روی زمین زد و جواب داد

-خانواده شاید ! پدرم‌ مخصوصا

-نمیفهمم چطور میتونه افتخار نکنه

-اینطور نیست که با این قضیه به طور خاص مشکل داشته باشه کلا اون با هرکاری جز وکالت مشکل داشت! یه جور تابوی پدر پسری محسوب میشد گمونم که من شکستم

-یه لحظه ام بابتش پشیمون نباش، اجازه شو بهت نمیدم اصلا باور کن

لیام ایستاد و به زین نگاه کرد گوشه های لبش کش اومدن یکم جلوتر رفت زین بین ابروهاش چین خوردن و منتظر نگاه کرد

لیام تو حرکت ناگهانی سر زین رو به پایین خم کرد و موهاشو بهم ریخت و اونو با خودش کشوند

دادای زین و خنده های لیام سکوت کوچه نزدیک خونه رو میشکست

نهایتا لیام از زین جدا شد و گذاشت که زین صاف وایسته

-تو واقعا جنبه تعریف رو نداری وحشی جان ! دفعه اول و اخرم بود

زین سعی کرد موهاشو که الان کاملا بهم ریخته بودن با غر زدنای زیر لبش‌ درست کنه

لیام به حرکاتش میخندید به شدت

کلاهشو از سرش برداشت و روی سر زین گذاشت و موهای خودش رو صاف کرد از سرش گذشت که این واقعا روی سر پسر مقابلش بهتره

-حالا اوکی شد

-چون این قشنگه من میگذرم از خون ت !

-واقعا ممنونم جناب

همونطور که میخندیدن دوباره راه افتادن

خنده هاشون محو شد و سکوت بینشون برقرار شد لیام به رو به روش نگاه میکرد و زین هم نگاهشو به زمین زیر پاش دوخته بود

لیام سکوتو شکست و با بازوش به بازوی زین زد

- گفتم که فراموشش میکنی

زین سرشو بالا اورد و سوالی به لیام نگاه کرد

-این واقعا عجیبه که چطور فراموش کردی چقدر عصبانی بودی عصری؟!

زین شونه ای بالا انداخت و به زمین خیره شد چند ثانیه بعد با اروم ترین صدای ممکن لیام رو مخاطب قرار داد

-این واقعا عجیبه که دوست دارم دستتو بگیرم الان ؟!

واقعا انتظار جوابی از لیام نداشت به نظر خودش عحیب ترین چیز دنیا رو گفته بود‌

انتظارش هم درست بود ؛لیام جوابی نداد

چند لحظه بعد دست زین رو گرفت و دستشو توی دست زین قفل کرد

az jome estefade kardam va andaki ziam tori up kardam

enjoy guys

💕

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now