chapter 17

3.3K 389 175
                                    




           

زین لبخند ملایمی زد و یکم خم شد کف دستش رو روی سر شونه ی لخت لیام گذاشت سرمای دستش روی پوست گرم لیام پخش شد و لیام تکونی خورد زین سریع دستشو برداشت صورتشو جلو برد که ببینه لیام رو بیدار کرده یا نه

دوست نداشت که باعث بیدار شدنش بشه

نه به خاطر لیام به خاطر خودش

وقتی لیام خوابه نگاه کردن بهش امنه احساس گناه نداره

لیام چشماشو باز کرد و به زین نگاه کرد فاصله ی کمشون باعث شد زین هل بشه و سریع بگه

-بب...ببخشید ... نمیخواستم بیدارت کنم فقط داشت...

بقیه ی جمله ی زین زمانی که لیام مچ دستشو گرفت و روی تخت پرتش کرد توی فریاد ارومش گم شد

لیام لبخندی با رضایت روی لبش بود

زین طرف دیگه تخت درست کنار لیام پرت شده بود

-چیکار میکنی خل

خواست بلند شه بلافاصله که لیام سریع تر از اون همونطور که روی شکم خوابیده بود دستشو روی بدن زین انداخت و تقریبا نیمی از بدنش هم روی سمت راست بدن زین رها کرد و بدن نسبتا باریک زین رو زیر خودش محبوس کرد

سرشو سمت مخالف طرفی که که زین بود چرخوند و انگار که خوابیده نفس عمیقی کشید

-لیام دستتو بردار چیکار میکنی

زین بدن لیام رو هل داد اما لیام با نیمی از قدرتش راحت میتونست حریف اون بشه و ذره ای هم تکون نخورد

زین همچنان تقلا میکرد و با صدای بلند شکایت میکرد

لیام لبخندی روی لبش بود و چون مطمئن بود زین چهره شو نمیبینه ریز ریز میخندید

با لحن جدی ای که سعی میکرد خنده توش معلوم نباشه گفت

-زی آروم بگیر میخوام به ادامه خوابم برسم

-بخوابی؟! داری منو له میکنی ، بلند شو من گورمو گم کنم بعد تا هر کی میخوای بخواب

-بداخلاق کوچولو چون تو اینجایی میخوام بخوابم حداقل خیالم راحته نمیپری روم یهو فریاد بزنی

زین با تمام توام انگشتاشو توی عضله ی دست لیام فرو کرد

لیام سرشو چرخوند و با تعجب نگاهش کرد

-اروم پسر کندی دستمو

زین تو چشماش خیره شد و با حرص گفت

-اگه بلند نشی بد میبینی لیام

-وای وای وای تهدیدم میکنی ؟!

زین چهره شو جدی کرد و با خشک ترین لحنی که میتونست گفت

-لیام جدی میگم از روم بلند شو

لیام لبخندش پاک شد و اروم گفت

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now