chapter 65

3.1K 346 168
                                    




چمدون کوچیکش رو دنبال خودش میکشید و دست بانداج شده ش رو روی سینه ش نگه داشته بود .

وسط سالن بزرگ فرودگاه لس انجلس ایستاد و چمدونش رو کنار پاش نگه داشت .

چشماشو چرخ داد اما کسی رو تشخصیص نداد پس تلفنش رو بیرون اورد اما قبل اینکه تماس بگیره مردی به سمتش اومد . زین تو چهره ش دقیق شد

-اقای مالیک؟

-درسته

-بفرمایید اقا . من از طرف اقای پین هستم همراهیتون میکنم

مرد چمدون زین رو از روی زمین برداشت و زین پشت سرش راه افتاد

کنار ماشینی ایستادن و مرد در رو برای زین باز کرد

توی مسیر تمام حواسش به اطراف بود تا اینکه تلفنش زنگ خورد و اسم لیام روی اسکرین بود

زی-سلام

لی- زی سلام . رسیدی ؟

-اره و راننده ای که خبر کرده بودی اومد دنبالم تا منو ببره خونه ت .

-خوبه . راحت باش و اونجا رو خونه خودت بدون منم ملحق میشم بهت چند روز دیگه

-باشه با اینکه هنوز نمیفهمم چرا اومدم اینجا

-زین ... ما راجبش یک هفته تمام صحبت کردیم و قبول کردی بری چون بودنت اینجا کمکی به بهبودت نمیکرد .

-باشه اما ....

-خیلی خب باز شروع کرد ! پسر جان شما کار به اینکارا نداشته باش . چیزی احتیاج داشتی بهم زنگ بزن

-باشه بازم ممنونم .

مکالمه رو پایان داد و توجه ش رو به مناظر بیرون داد

بعد از دقایقی ماشین کنار خونه ای که متعلق به لیام بود ایستاد

راننده چمدون زین رو دنبال خودش کشید تا در خونه حمل کرد و بعد از گذاشتن چمدون در رو کامل باز کرد و رو به زین گفت

-من بیشتر از این نمیتونم در خدمتتون باشم اقا

زین تشکری کرد و داخل خونه رفت

راهروی طویلی رو به روش قرار داشت که حدس میزد انتهاش به پذیرایی باید برسه

بر خلاف انتظارش صدا های بلندی از داخل خونه میومد

اخمی کرد و مسیر رو طی کرد تا به پذیرایی رسید

چیزی که مقابلش میدید رو انتظار نداشت

پسری روی کاناپه کاملا لم داده بود و ظرفی بزرگ از پاپ کردن بین پاهاش بود در حالی که تی وی روی شبکه ی ورزشی تنظیم بود و پسر تمام حواسش به اون برنامه بود

زین با تعجب صداشو صاف کرد تا پسر رو متوجه خودش بکنه که موفق هم شد

پسر مو قهوه ای لحظه ای نگاهش رو به زین داد اما دوباره مشغول تی وی شد در حالی که گفت

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now