لیام پشت میزش نشست بود و پاهاشو روی میز گذاشته بود . از ساعت اداری گذشته بود و مونده بود برای اینکه پرونده رو تموم کنه .
کلمه ی نیویورک و این ساختمان سازی کافی بود تا رمغ خونه رفتن رو نداشته باشه و از تنها موندن فرار کنه
خاطرات خاک خورده ای که برخلاف انتظار هنوز هم شفاف بودن
شفاف تر از لحظات الانش !
پرونده رو زیر و رو میکرد و از اطلاعات مورد نیازش نوت برمیداشت
به صفحه ی معرفی اعضا رسید
اما با دیدن یه اسم سرش سوت کشید
"زین ج.مالیک "
برگه رو جلوتر اورد و یه بار دیگه بادقت نگاه کرد
درست میدید !
نفساش سنگین شدن
صاف نشست و پرونده رو روی میز گذاشت . چهره ی زین جلوی چشمش رژه میرفت
چهره ای که 6 سال تمام سعی کرده بود کمرنگش کنه اما ذره ای از وضوحش کم نشده بود
نگاهش روی اسم گیر کرده بود .
ایدن حتما داشت باهاش شوخی میکرد . هیچ بخشی از لیام حاضر به باور نبود
با دستش میزو لمس کرد و دنبال جعبه ای سیگارش گشت
لرزش به وضوحی توی دستش بود سیگاری بیرون اورد و جعبه رو پرت کرد با فندکش سیگار رو روشن کرد و بین لب هاش گذاشت و پکی عمیق زد و دود رو توی سینه ش حبس کرد و از نیکوتین خواست که به سلول هاش برن و ارومش کنن
اما خاطرات قوی تر بودن
درد سنگین تر بود
برگه زیر دستش مچاله شد
تلفن رو برداشت و شماره ی ایدن رو گرفت بعد از چندتا بوق ایدن جواب داد
-بله لیام؟
-تو کجایی ؟
ایدن از صدای گرفته اما خشمگین لیام تعجب کرد اما حدس هایی هم میزد
-تو دفترم هنوز
-بیا پایین
-چی ...
صدای بوق توی گوشش پیچید
از جاش بلند شد و با سرعت به طبقه پایین رفت
وارد دفتر لیام شد
لیام رو دید که روی میز چمبره زده و دود دورش رو گرفته
آهی کشید و جلو رفت دستشو روی شونه ش گذاشت و گفت
-دیدی نه ؟
اما واکنش بعدی لیام باعث شد میز کارش روی زمین بگرده
بلند شد و از یقه ی پیرهن ایدن گرفت و اونو به دیوار چسبوند
YOU ARE READING
Never Again [Ziam]
Fanfiction- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...