chapter 42

2.8K 321 233
                                    




لیام دستشو تو جیبش گذاشت و قدم هاشو با پسر کنارش هماهنگ کرد .

-هنوز چشمم دنبال اون شات اخریه که نذاشتی بخورم

زین همونطور که راه میرفت بیخیال گفت

-چون زیاد همو میبینم میدونی نمیخواستم تو همین فرصت کمم با لیام مست سر و کله بزنم !

-ای بابا باشه حالا چرا میزنی ؟

زین لبخندی زد و دستشو گردن لیام انداخت

-ببین آقا ببین خوشتیپم اگر برات ممکنه امشب هشیار بمون به خاطر من

-خو از اول این شکلی بگو دیگه ! ای به چشم

زین نمکین خندید و نگاهشو به زمین دوخت اما با بوسه ی محکم لیام روی گونه ش صورتش رو دوباره بالا اورد و بلند تر خندید .

کمی بعد لیام ایستاد و باعث شد زین هم بیاسته و منتظر نگاهش کنه

-ببین داریم ناکجا میریم ! من امشب کجا میتونم بمونم به نظرت . نمیتونم هر جایی برم این هتلا خودشون مرکز پخش خبرن

-راس میگی ! خونه ما میای ؟

-شوخی میکنی دیگه ؟! تریشا ببینتم و ...

-باشه باشه فهمیدم . بذار فکر کنم

لیام شونه ای بالا انداخت و به دیوار پشتش تکیه داد که زین گفت

-فهمیدم . هتل عمو ! میسپریم جایی درز نکنه و خب آشنان همه دیگه

-فکر خوبیه بزن بریم

هتل خیلی دور نبود و طولی نکشید که رسیدن لیام کلاهشو رو پایین تر کشید و پشت سر زین وارد هتل مجلل شد

زین جلوی رزرویشن ایستاد و مسئول رو زیر نظر گرفت و لبخندی که زد نشون داد که آشناست

-هی سلام

دختر سرش رو بالا اورد و با دیدن زین لبخندی زد و جلو اومد

-خیلی خوش اومدین اقای مالیک . چه کمکی میتونم بهتون بکنم ؟

زین سری تکون داد و برگشت و سرش رو کنار سر لیام که کنارش ایستاده بود برد و اروم گفت

-به نظرت عیبی نداره من صحبت کنم باهاش ؟ نمیپری بزنیشون ؟

لیام اروم تر جواب داد

-قول نمیدم ولی خب !

زین چشماشو چرخوند و به سمت دختر برگشت

-عمو هستن ؟!

-بله بفرمایید دفترشون

زین تشکری کرد و با قدمای سریع رفت

در زد و داخل شد ولی لیام مردد کنار در ایستاد که زین برگشت و نگاهش کرد و باعث شد که داخل بیاد

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now