لیام دستشو تو جیبش گذاشت و قدم هاشو با پسر کنارش هماهنگ کرد .
-هنوز چشمم دنبال اون شات اخریه که نذاشتی بخورم
زین همونطور که راه میرفت بیخیال گفت
-چون زیاد همو میبینم میدونی نمیخواستم تو همین فرصت کمم با لیام مست سر و کله بزنم !
-ای بابا باشه حالا چرا میزنی ؟
زین لبخندی زد و دستشو گردن لیام انداخت
-ببین آقا ببین خوشتیپم اگر برات ممکنه امشب هشیار بمون به خاطر من
-خو از اول این شکلی بگو دیگه ! ای به چشم
زین نمکین خندید و نگاهشو به زمین دوخت اما با بوسه ی محکم لیام روی گونه ش صورتش رو دوباره بالا اورد و بلند تر خندید .
کمی بعد لیام ایستاد و باعث شد زین هم بیاسته و منتظر نگاهش کنه
-ببین داریم ناکجا میریم ! من امشب کجا میتونم بمونم به نظرت . نمیتونم هر جایی برم این هتلا خودشون مرکز پخش خبرن
-راس میگی ! خونه ما میای ؟
-شوخی میکنی دیگه ؟! تریشا ببینتم و ...
-باشه باشه فهمیدم . بذار فکر کنم
لیام شونه ای بالا انداخت و به دیوار پشتش تکیه داد که زین گفت
-فهمیدم . هتل عمو ! میسپریم جایی درز نکنه و خب آشنان همه دیگه
-فکر خوبیه بزن بریم
هتل خیلی دور نبود و طولی نکشید که رسیدن لیام کلاهشو رو پایین تر کشید و پشت سر زین وارد هتل مجلل شد
زین جلوی رزرویشن ایستاد و مسئول رو زیر نظر گرفت و لبخندی که زد نشون داد که آشناست
-هی سلام
دختر سرش رو بالا اورد و با دیدن زین لبخندی زد و جلو اومد
-خیلی خوش اومدین اقای مالیک . چه کمکی میتونم بهتون بکنم ؟
زین سری تکون داد و برگشت و سرش رو کنار سر لیام که کنارش ایستاده بود برد و اروم گفت
-به نظرت عیبی نداره من صحبت کنم باهاش ؟ نمیپری بزنیشون ؟
لیام اروم تر جواب داد
-قول نمیدم ولی خب !
زین چشماشو چرخوند و به سمت دختر برگشت
-عمو هستن ؟!
-بله بفرمایید دفترشون
زین تشکری کرد و با قدمای سریع رفت
در زد و داخل شد ولی لیام مردد کنار در ایستاد که زین برگشت و نگاهش کرد و باعث شد که داخل بیاد
YOU ARE READING
Never Again [Ziam]
Fanfiction- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...