یکم از چپتر قبل مونده بود با این میذارم !
-این یک طرفه ست یا ... ؟
-نبود حداقل اینطور به نظر میومد من حسش میکردم
ایدن گوشی لیام رو با بازوش به سمت لیام هل داد و با ابروهاش بهش اشاره کرد
-فقط یه زنگه معتلش نکن . از کجا میدونی که اون منتظرت نیس . بذار بدونه یه دیوونه ای ارزوشو برای اون وقف کرده . نمیگم این درسته لیام با وجود مارگو اما همه چیز همیشه نباید درست باشه
لیام از تصور منتظر بودن زین لبخند کمرنگی رو لبش اومد و مردد به گوشی نگاه کرد
نیک –بچه ها این دختره یه پیشنهاد خوب داره !
ایدن با مکث سرشو برگردوند
-یه بار خوب ! تمام چیزی که من از زندگیم میخوامـــــــــــــــــ!
ایدن لبخندی به هیجان نیک زد مارگو دستشو بدون هشدار قبلی تو موهای لیام کرد و با جیغ گفت
-بریم بریم بریم
-باشه بریم اول یه چیزی بخورید که اونجا بالا نیارید فقط
نیک –موافقم
و دستشو بالا برد تا رز رو صدا کنه
مارگو به لیام چسبید و زمزمه وار کنار گوش لیام گفت
-ما خوبیم ؟
-ما خوبیم عزیزم متاسفم بابتش من دیشب...
-مهم نیست لیام من میفهمم فقط مهم اینه که الان ما خوشحالیم و هیچی کم نیست
لیام لبخندشو پررنگ تر کرد اما مطمئن نبود که چیزی کم نباشه !
مارگو با هیجان گوشیش رو برداشت و مشغول شد
لیام دستش رو روی اسکرین گوشی حرکت میداد و مردد چهره ی زین توی ذهنش نقش میبست
اگر میخواست زین برگرده حداقلش اینه که اون باید بدونه لیام هنوز میخوادش !
صدای جیغ مارگو توی گوشش پیچید
-وای لیام اینجا رو نگاه کن .
مارگو گوشیش رو روی میز بین لیام و ایدن گذاشت لیام به گوشی نگاه کرد و چند لحظه طول کشید تا چیزی که میدید رو آنالیز کنه
مارگو –کیدی بالاخره زین رو به دست اورد ! وای براشون خوشحالم داداش کوچولوی من
لیام دهنش رو باز کرد
نمیدونست دنبال کلمه میگرده یا برای هوا التماس میکنه
ذهنش تاریک شد
YOU ARE READING
Never Again [Ziam]
Fanfiction- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...