لیام پاشو از روی مبل برداشت و یکم جا به جا شد
ریموت کنترل تی وی روی پاش بود و فوتبال از تی وی در حال پخش اما لیام فکرش جای دیگه بود
تمام تمرکزش توی بیمارستان جا مونده بود و چشماش خسته تر از اون بود که بتونه تی وی رو تماشا کنه
الان دو روز بود که به درستی نخوابیده بود اما ارام و قرار خوابیدن هم نداشت
به ساعت نگاه کرد
ساعت یازده شب رو نشون میداد
تلفنش رو برداشت و به نیک زنگ زد بعد از چندتا بوق جواب داد
لیام -هی ...خوبی ؟
نیک-بد نیستم مرد تو خوبی ؟ اوضاع چطوره ؟
-اوضاع ؟گمونم خوبه . ایدن رفت ؟
-اره یک ساعت پیش پروازش پرید .
-اوه...خب فکر کنم سخت باشه الان یکم نبودنش .نه ؟
نیک کمی خندید و گفت –فکر کنم فایده ی بزرگ شدن همین باشه لیام . بهتر با رفتن کنار میای . بعد هم خب طبیعی بود اون باید میرفت قبل اینکه شرکتتون برشکست بشه بعد اینهمه اینجا موندن . گمونم بابت همین مدت هم باید حسابی قدر دان باشم
-اما خب این سخت میگذره به جفتتون .
-باید پروسه خودش رو بگذرونه و بعد ببینیم چی پیش میاد برامون . نگران ما نباش لیام همه چیز خوبه .
-البته
-زین رو دیدی بهوش اومد ؟
-بهوش اومد اره اما ... شرایط طوری نبود که بتونم ببینمش .
-مارگو اونجا بود اره ؟
-درسته .
-نگرانش نباش قطعا یه تایمی پیدا میشه که بتونی بری و ببینیش
-میدونم اما خب ...گمونم الان بهش احتیاج دارم
-میخوای من بیام اونجا ؟
-نه نه راحت باش تو من خوبم
-باشه پس یکم بخواب
-باشه تلاشمو میکنم . میبینمت
-میبینمت
گوشی رو روی مبل کنار پاش گذاشت تی وی رو خاموش کرد و به اتاق رفت
"باور نکردنیه که اون دختر لارا میتونه ببینتت اما من نه "
دندوناشو روی هم فشار داد و غلت زد سعی کرد افکارش رو پاک کنه و کمی بخوابه تا فردا شاید شرایط جور دیگه ای رقم بخوره .
---------------------------------------------------
محوطه بیرون بیمارستان توی ماشین نشسته بود و تلاش میکرد با مایکل تماس بگیره
YOU ARE READING
Never Again [Ziam]
Fanfiction- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...