Chapter 64

3.1K 369 92
                                    

لیام پاشو از روی مبل برداشت و یکم جا به جا شد

ریموت کنترل تی وی روی پاش بود و فوتبال از تی وی در حال پخش اما لیام فکرش جای دیگه بود

تمام تمرکزش توی بیمارستان جا مونده بود و چشماش خسته تر از اون بود که بتونه تی وی رو تماشا کنه

الان دو روز بود که به درستی نخوابیده بود اما ارام و قرار خوابیدن هم نداشت

به ساعت نگاه کرد

ساعت یازده شب رو نشون میداد

تلفنش رو برداشت و به نیک زنگ زد بعد از چندتا بوق جواب داد

لیام -هی ...خوبی ؟

نیک-بد نیستم مرد تو خوبی ؟ اوضاع چطوره ؟

-اوضاع ؟گمونم خوبه . ایدن رفت ؟

-اره یک ساعت پیش پروازش پرید .

-اوه...خب فکر کنم سخت باشه الان یکم نبودنش .نه ؟

نیک کمی خندید و گفت –فکر کنم فایده ی بزرگ شدن همین باشه لیام . بهتر با رفتن کنار میای . بعد هم خب طبیعی بود اون باید میرفت قبل اینکه شرکتتون برشکست بشه بعد اینهمه اینجا موندن . گمونم بابت همین مدت هم باید حسابی قدر دان باشم

-اما خب این سخت میگذره به جفتتون .

-باید پروسه خودش رو بگذرونه و بعد ببینیم چی پیش میاد برامون . نگران ما نباش لیام همه چیز خوبه .

-البته

-زین رو دیدی بهوش اومد ؟

-بهوش اومد اره اما ... شرایط طوری نبود که بتونم ببینمش .

-مارگو اونجا بود اره ؟

-درسته .

-نگرانش نباش قطعا یه تایمی پیدا میشه که بتونی بری و ببینیش

-میدونم اما خب ...گمونم الان بهش احتیاج دارم

-میخوای من بیام اونجا ؟

-نه نه راحت باش تو من خوبم

-باشه پس یکم بخواب

-باشه تلاشمو میکنم . میبینمت

-میبینمت

گوشی رو روی مبل کنار پاش گذاشت تی وی رو خاموش کرد و به اتاق رفت

"باور نکردنیه که اون دختر لارا میتونه ببینتت اما من نه "

دندوناشو روی هم فشار داد و غلت زد سعی کرد افکارش رو پاک کنه و کمی بخوابه تا فردا شاید شرایط جور دیگه ای رقم بخوره .

---------------------------------------------------

محوطه بیرون بیمارستان توی ماشین نشسته بود و تلاش میکرد با مایکل تماس بگیره

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now