-بیا تو سایمونلیام از جلوی در کنار رفت و اجازه داد مدیر برنامه هاش داخل شه به کانتر اشپزخونه تکیه داد و منتظر به سایمون که رو کاناپه مینشست نگاه کرد
-تنها بودی ؟
سایمون همونطور که دور ور رو نگاه میکرد پرسید
-نه کسی پیشم بود تازه رفته
-آهان پس . بیا بگیر بشین اونطور بالا سر من واینسا
-گفته بودی میخوای حرف بزنی ؟
لیام مبل رو دور زد و روبه روی سایمون نشست
سایمون به پشتی مبل تکیه داد و کراواتش رو صاف کرد
-میدونی امروز بلیط داری دیگه
-اره طبیعتا
-از اینجا باهم برمیگردیم امیدوارم مشکلی نداشته باشی
-نه فقط من باید قبلش کسی رو ببینم خداحافظی کنم و بعد میتونیم بریم
سایمون اخمی کرد و به جلو خم شد کمی . لیام بی قرار پرسید
-خب ؟ ماجرای تکست !
-مطمئن نیستم چیزی باشه که بتونم همینطوری باهات در میون بذارم ولی انتخاب دیگه ای نیس
-منتظرم
-باید جا به جا شی
لیام اخمی کرد و سعی کرد بفهمه
-یعنی چی ؟
-باید محل زندگیتو عوض کنی . کمپانی بابتش بهت وقت زیادی نمیده در واقع ! خونه ای که بخوای اماده ست و فقط باید بری و مستقر شی
-نمیفهمم ! کجا ؟
-ال ای ! اونجا مرکز توجهه لیام . باید بری اونجا . دیده شی اجازه بدی دوربینا بگیرنت روابطی با ادمای مشهور دیگه پیدا کنی ادمایی که باعث بشن به تیتر خبرا بیای . با دوست دخترت بری بیرون فستیوال های مختلف و بذاری راجبت کنجکاو شن و راجبه روابطت. معمولا سیاست کمپانی مخالف اینه اما در مورد تو من فکر میکنم یه پارتنر ناشناخته میتونه فوکوس مردم رو روت بیاره و مردم دوست داشته باشن اینو کشفش کنن
-اوی اوی ! ارومش کن مرد . بذار راجبش حرف بزنیم
سایمون به نظر راضی نمیومد چون میدونست حریف لیام شدن اسون نیست . ابروهاشو بالا انداخت وبا دست اشاره کرد که ادامه بده
-اول راجبه خونه . من در مقابل تغییر خیلی گارد ندارم مشکلی هم باهاش ندارم در واقع اگر اینطور حس میکنی
سایمون نفسش رو از سر اسودگی بیرون داد
-اما یه چیزی راجبه ش وجود داره . من و مارگو بهم زدیم !
یا در واقع خواهیم زد . زیر لبش تکرار کرد
سایمون با بی خیالی نگاهی کرد
YOU ARE READING
Never Again [Ziam]
Fanfiction- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...