و دوباره فلش بک
"واو هتلت خیلی بزرگه" من روی تختش خودمو انداختم
"آره ولی قرار نیست زیاد اینجا بمونیم"
"مثلا چند دقیقه؟"
" خب ما...نیم ساعت وقت داریم" اون خودشو کنارم انداخت
اون انگشتاشو توی انگشتم قفل کرد
"سریع باش باید پیاده بریم وقت استراحتت تمومه" من و اون با هم از سر جامون بلند شدیم و اون کارت درو برداشت و منم یه کیف کوچولو تا گوشیم و یه سری خرت و پرت دیگه
"بریم سو؟"
من سریع اومدم کنارش و دستشو گرفتم و اون دکمه آسانسو رو زد اون منو کشید داخل آسانسور منو چسبوند به دیوار آسانسور
"هی چیکار میکنی الان یه نفر میاد؟"
"میخوام از دیدنت لذت ببرم"من هلش دادم و اون رفت عقب تر
"میتونی اینجوری هم لذت ببری" و من دستشو گرفتم
مطمئنم که آرامشی که دستای اون به من میدن قرار نیست هیچ کس دیگه ای بهم بده صدای دینگ اومد و چند نفر وارد آسانسور شدن
"دیدی گفتم؟ حالا اگه مارو میدیدن بد میشد" من با لب خونی بهش گفتم و با لبخونی بهم گفت که براش مهم نبود و من چشامو چرخوندم اون دست منو محکم تر گرفت
و آسانسور طبقه ای که ما میخواستیم بریم رسید اون دستمو به سمت خودش میکشید و من خودمو به اون سپردم
ما از لابی بیرون اومدیم و داشت بارون میبارید خیلی آروم و نم نم طوری که هردوتامون دوست داشتیم من سرجام ایستادم
"منو ببوس فیون"
"میبوسمت ولی چرا؟"
"من همیشه دوست داشتم کسی که دوسم داره منو زیر بارون ببوسه اگه دوسم داری نشونم بده"
اون خندید و بهم نزدیک شد حس کردن گرمی لباش و سردی بارون روی صورتم واقعا عالی بود حسی که هروقت میبوسمش خیلی جالبه انگار بار اولمه که دارم این کارو میکنم هیچ وقت نمیتونم ازش سیر شم.
اون آروم ازم جدا شد و شال گردنشو در آورد و توی گردنم انداخت عطرش توی دماغم پیچید
"اولین بوسمون زیر بارون" اوت با خنده ی بی نظیرش گفت من لپشو بوسیدم
"ممنون عالی بود"
__________ما داشتیم به یه سالن نزدیک میشدیم که پشتش مردم صف کشیده بودن
"اینجا کجاست؟"
و اون فقط دوتا بلیط نشونم داد بلیط کنسرت
the chainsmokers
من پریدم بغلش
"تو معرکه ای"ازمون بلیطارو گرفتن و مارفتیم تو نور ها همه جا میرقصیدن
بعد از چند دقیقه که اومدن روی صحنه و من در حال دستشو گرفته بودم گذاشتم موسیقی تو بدنم بچرخه
اولین آهنگ پاریس بود که دقیقا به موقعیت ما میخورد ما بلند با آهنگ میخوندیم
"Let's show them we are better"
"Let's show them we are better"
من و فیون با هم مثل دیونه ها میخوندیم من دوباره لپشو بوسیدم.
_______________ما باهم از سالن بیرون اومدیم
"وای فیون این عالی بود بهترین کادوی تولدم بود"
" تو برج ایفلو دیدی؟"
"نه"
"خب پس بپر بریم" اون یه تاکسی گرفت و ما سوارش شدیم من فقط به پاریش خیره شده بودم من تا حالا پاریسو ندیده بودم
"پاریس بدون تو قشنگ نبود تا تو اومدی برام قشنگ شد"
اون دستمو بوسید و من سرمو روی شونش گذاشتم و به جایی که دستامون تو هم قفل شده بودن نگاه کردم.
______________
YOU ARE READING
Hidden Eyes [H.S]
Fanfictionتا حالا احساس کردی یه نفر داره نگاهت میکنه و حواسش بهت هست؟ بهت تبریک میگم به جهنم خوش اومدی به زندگی من خوش اومدی به زندگی که دو تا چشم مخفی دارن نگاهت میکنن