ch.17

244 24 2
                                    


من توی خوبه بودم منتظر شنیدن یه صدا آره صدای باز شدن در رو شنیدم
اون داشت راه میرفت میتونستم صدای قدمشو بشنوم
من دنبالش آروم میرفتم و کاملا حواسم بود که صدای پام شنیده نشه
اون دور و برشو نگاه کرد لباسشو درآورد وات د هل؟
اون رفت توی رود خونه
بدن خوش فرمش توی آب بود اون یهو شکه شد و لباساشو پوشید
آره اون داره چیزایی رو که میبینم رو میبینه من دوسش دارم
__________

بادی که می اومد خیلی صدای قشنگی داشت حتی میتونستم صدای بلند شدن برگ رو از روی زمین بشنوم من صندلی رو گذاشتم توی حیاط و گیتارمو برداشتم
و آهنگو دباره از اول زدم تا مطمئن شم که این همینه که میخوام ضبطش کنم

"سلام نیک" من چرا صدای نیکو نمیتونم بشنوم
"منم دلم برات تنگ شده" آره منم همین طور
" باشه توی کافه میبینمت آدرسو برام بفرست" وات د هک؟
"هفت خوبه؟"
"آره من بهتر از این نمیشم خیلی خوشحالم که بهم زنگ زدی" معلومه تو بدون من خوشحال تری و داری باهاش قرار میزاری
اون بلند خندید ها ها نیک خیلی بامزست
"باشه میبینمت" من اخم کردم گیتارمو ورداشتم و رفتم داخل
___________

مشخصه که قراره کدوم کافه بره همه همون کافه رو پیشنهاد میکنن و خودشون حتما یه باری رفتن
من داشتم بین جمعیت دنبالش میگشتم آره دیدمش و آره اون منو دید انگار که انتظار دیدنمو نداشت
"سلام سوف آآآآمممم ببین من.."
"بشین هری" اون چجوری میتونه آروم باشه؟
"ببین دیشب..."شروع کردم
"من دیشبو فراموش کردم و فکر میکنم میتونیم دوستای خوبی باشیم" من یه لبخند مصنوعی زدم 
"حتما معلومه که میتونیم" نیک اومد
"هی نیک" اون و نیک همو بغل کردن 
"چطوری سوف؟ سلام هری" من سرمو تکون دادم و رفتم بیرون
"هی تو میدونی اون چشه؟"نیک اینو پرسید این آخرین چیزی بود که شنیدم
~~~~~~~~~~~~

من کل دیشب و امروز صبحو توی استودیو بودم و بله بالاخره آلبومم تموم شد از هفتاد تا آهنگ فقط یازده تاشو انتخاب کردم آره به هر حال صد و هفده سالمه تصمیمای سخت تر از اینم گرفتم
"کارای زیادی ندارم لباسامو بشورم ادامه رمانو بخونم پنجره ها رو بشورم زمینو مثل آدم بسابم زیر شیرونی رو مرتب کنم غذای فردارو درست کنم... اوه نه مثل اینکه خیلی کار دارم" خیلی جالبه اون با خودش حرف میزنه...
من صبر کردم جارو کردن و آهنگ گوش دادنش تموم شه و رفتم در زدم وقتی صدایی ازش نشنیدم
"هی چطوری هری؟"
"آممم خوبم تو چطوری؟"
"خوبم داشتم وسایلارو جابجا میکردم کاری داشتی؟"
"آره میخواستم اینو بهت بدم"
"این چیه؟"
"این خوب ... اولین آلبوممه که میخوام بیرون بدم خوشحال میشم گوش بدی و نظرتو بهم بگی؟؟" جالبه تازه شناختمش ولی نظرش برام مهمه
"اووومممم حتما نظرمو میگم بهت"ما به هم زل زدیم
"آمممم خب اگه کاری نداری من.." من تمومش کردم آره خودم دارم میرم چون نمیدونم چی باید بهش بگم
"هری خب میگم من احساس میکنم دزد یه بار اومده خونم تو چیزی احساس نکردی که شاید توی خونه توهم اومده باشه؟" اون فهمیده من اومدم خونش؟
"نه من چیزی احساس نکردم چیزی هم برده؟"
"نه فکر نکنم بازم ممنون"من بهش لبخند زدم 
"فردا شب بیکاری؟"آره شاید جواب بده
"چطور؟"
"میای خونه من شام بخوریم؟"
"نه من با نیکم"آره تو همیشه با نیکی خوش به حالت
از دور نگاه کردنت انگار باید برام قشنگ تر باشه

Hidden Eyes [H.S]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin