ch.15

286 27 1
                                    

اون کنارم دراز کشیده بود و هر دوتامون نفس نفس میزدیم
"این بهترین باری بود که با یکی خوابیده بودم" هری گفت و من خندیدم اون روشو به من کرد
"منم" اون پیشونیمو بوسید
"ولی ما باید ناهار بخوریم تا الان باید آماده شده باشه" هری گفت و من نالیدم
"میشه یکم دیگه اینجوری بمونیم؟" اون لبمو بوسید
"اگه تو بخوای تا ابد اینجوری میمونیم"
"منم همینو میخوام تا ابد" و سرمو کردم توی شونه ی گرمش کردم و اون شونه ی برهنمو ناز میکرد ما از رخت خوابش بلند شدیم من یکی از تیشرتاشو برداشتم و پوشیدم
"هی این تو بدن تو حتی بهتر از تو بدن من به نظر میرسه"
تو آینه به خودم نگاه کردم ترکیب خوبی با شورت مشکیم بود ولی برام گشاد بود
"تو حتی وقتی خوشگل نیستم توی من خوشگلی میبینی!"
"تو بهتر از چیزی هستی که فکر میکنی" و اون دوباره لبمو بوسید و رفت تا یه چیزی بپوشه حتی لخت اونم خوب به نظر میرسه لعنت بهش من خندیدم و موهامو بالا بستم و اون سریع از پله ها پایین رفت و من بالاخره میتونستم یکم فضولی کنم
من روی میز آرایشش رو نگاه کردم افترشیو و عطرشو بو کردم دقیقا بوی خودشو میداد
من یه عکسو دیدم که برعکس بود برعکسش کردم عکس یه دختر بود خیلی قدیمی بود اون موهای فری داشت و به یه طرف دیگه نگاه میکرد و لبخند میزد و پشتش تاریخ
1947.9.3روش نوشته شده بود این همون سالی بود که اون کتابه روش نوشته شده بود یه ماه قبل از اون من خندیدم خیلی دارم چیزا رو کنار هم میزارم
من رفتم پایین و اون روی صندلی نشسته بود
"بیا روی پام بشین" من خندیدم و روی پاش نشستم دستش دور کمرم بود
"اون زنه کی بود که عکسشو داشتی؟"
"اون قدیمیه؟ من علاقه زیادی به چیزای قدیمی دارم اون مادربزرگمه"
"اون خیلی خوشگل بود راستش حسودیم شده بود"
"که دوست دختر من باشه؟ مگه من چند سالمه؟" من خندیدم خیلی الکی بود
"باشه باشه من واقعا دوست دارم خانوادتو ببینم"
"اونا تو ی انگلیسن تورو حتما کریسمس میبرم اونجا"
"وای من و تو قراره بریم انگلیس باهم؟"
"آره من و تو" اون شونمو بوسید
"حتی تصورشم عالیه"
"نظرت چیه ناهار بخوریم؟"
"عالیه"
من درحالی که روی پاش نشسته بودم ناهار میخوردم بهتر از این نمیشد
"وااو هری این خیلی عالیه" من با دان پر حرف زدم و اون پشت گردنمو بوسید
"نکن... مور مور میشم" اون خندید
"باشه نمیکنم" و در عوض شونمو بوسید من سرمو برگردوندم و به پیشونیش چسبوندم
توی خونم قدم میزدم انگار دارم دوباره این خوابو میبینم به خودم تو آینه نگاه کردم ولی من نبودم هری بود
من چشامو باز کردم من الان رو پاش بودم و اون قیافش متعجب بود من از روی پاهاش بلند شدم
اون روزی بود که داشتم توی دریاچه شنا میکردم دور تر از خودم بودم و عکس هری توی دریاچه افتاده بود انگار من جای اون بودم
"اینا چیه؟" من دستمو روی شقیقه هام گذاشتم
"داری چیکار میکنی؟"
اون سمتم اومد
"تو بودی تمام این مدت اون صدا هایی که میشنیدم اون چیزایی که میدیدم؟"من دستمو توی هوا تکون میدادم در حالی که فاصلم باهاش کم بود اون روبه روی من ایستاده بود و من هد لحظه بیشتر ازش میترسیدم
"لطفا بشین بزار برات توضیح میدم لطفا" اون دستاشو آروم پایین می آورد
"تو اصلا چی هستی؟" من به جای ازنکه به حرفش گوش کنم دارم ازش سوال میپرسم
"من یه خون آشامم" خندیدم
"چی اگه داری شوخی میکنی اصلا بامزه نیست" ولی اون قیافش کاملا جدی بود
"چی داری میگی این غیر ممکنه"
"افسانه ها حقیقت دارن"
"نه نمی تونه... یعنی تو وقتی خون من ... اوه خدای من یعنی همش همین بود یه غذا برای خودت میخواستی؟"
"نه قسم میخورم من از خیلی وقته از هیچ انسانی نخوردم ... مستقیما البته چون کیسه خون"
"کیسه خون؟"دستشو پشت گردنش کشید
"من نمی تونم اینو تحمل کنم این واقعا سنگینه من ... من نباید چند روزی این ورا باشم"
"من به تصمیمت احترام میزارم و درکت میکنم اگه تو اینو
بخوای"
"معلومه که اینو میخوام" داد زدم
"میدونی تو چرا اونا رو دیدی؟ چون یه قسمت از تو توی من وجود داره و من کاملا اون لحظه فهمیدم عاشقتم سوفیا..." اون دستمو گرفت
"متاسفم هری" من دستمو از توی دستاش آزاد کردم بدن سردش غذا نخوردن من واقعا یه احمقم ولی از کجا باید میفهمیدم؟ اون آخرین آدمی بود که احتمال میدادم توی خونم بیاد و کل بدنمو بینه اصلا ولش کن اون الان خون آشامه من لباسامو از تو اتاقش برداشتم
"سوف لطفا"
" بس کن ...تا کی میخواستی دروغ بارم کنی؟ منو احمق فرض کردی باورم نمیشه"
"نگاه کن تو همین الانشم داری فرار میکنی انتظار داشتی بهت بگم من چیزی که بینمون بودو دوست داشتم" اون شروع کرد به داد زدن
"نه تو دروغای خودتو دوست داشتی اون مادربزرگت نبود نه؟ همون کسی بود که براش نوشته بودی چشم سبز موردعلاقت؟" باورم نمیشه حتی منم داشتم داد میزدم
"من از گذشتت چیزی نمی دونم و برام مهم نیست اینم توی گذشته من بوده"
"آره تو توی گذشته خون آشام شدی به من ربطی نداره
تو توی گذشته منو برهنه دیدی و تو همین چند دقیقه پیش که بازم شامل گذشته میشه با من خوابیدی"
"و منم شنیدم که تو گفتی فقط به خاطر اینکه شبیه دوست پسر قبلیتم داری بازیم میدی"
"من مست بودم و داشتم مسخره بازی درمیاوردم چرا ادامشو نشنیدی؟" ما هر دوتامون ساکت شدیم هر دوتامون مقصر بودیم هیچکدوممون نمی خواستیم عذر خواهی کنیم
و من رفتم درحالی که لباسش تنم بود و بوی اونو میدادم رفتم تموم شد نمی تونم باور کنم به این راحتی این کارو کردم

Hidden Eyes [H.S]Where stories live. Discover now