شش ها مو با هوای تازه پر کردم اینجا دقیقا جایی بود که میخواستم زندگی کنم . به آسمون نگاه کردم که هنوز رنگ خورشیدو به خودش نگرفته بود شیشه ماشین پایین بود و موهام صورتمو قلقک میدادن .
صدای آروم آهنگ coldplay از رادیو، آره لعنتی این چیزیه که میخواستم مستقل باشم و آرامش داشته باشم خب من آدم با جرئتیم با جرئت تر از خواهرم اون بیشتر به والدینم وابستست ، وقتی خواستم برم ابر بهار که سهل است ابر بهارو زمستون برام گریه کرد.
به افکارم خندیدم چجوری همه چیز اون طوری که شد که خواستم نمی خوام خودخواه باشم ولی لیاقت یه زندگی خوبو دارم زندگی که خودم توش تنها باشم همیشه تنهایی رو دوست داشتم به هر حال آدم خودشو درک کنه و بشناسه خیلی بهتر از اینه که همش با یکی دیگه دعوا کنه و سعی کنه بیش از حد از خود گذشتگی کنه من نمی خوام خودمو و یکی دیگه توی مرداب افکارمون غرق شیم.
انگار با خیابون های اینجا آشنام انگار من اونا رو از یه جایی میشناسم جایی که خودمم نمی دونم گوشیمو از کنارم برداشتم طبق چیزی که GPS ام نشون میداد باید یکم جلوتر رو میپیچیدم و یکم اونور تر خونم بود.
پس همین کارو کردم و خونم رو دیدم سرعتم رو کم کردم ترمز دستی رو کشیدم درو باز کردم و از ماشینم پیاده شدم و بهش تکیه دادم.از یه نمای دیگه به خونم نگاه کردم خب یه خونه قدیمی بود که یکم کار داشت خب فک کنم کمتر از یه هفته آماده شه خب من الکی پس انداز نکردم.
در ماشینو باز کروم و کیفمو رو دوشم انداختم و کارتن هامو جلوی در گذاشتم کلید قدیمیو از توی کیفم در آوردم و توی در چرخوندمش و درو باز کردم خوبه حداقل بوی کهنگی نمیده دسشوییش خراب نیست و هزار تا چیز دیگه من دوتا کارتن رو روی هم گذاشتم و بردمش تو سرمو هم کج کردم تا بتونم جلومو ببینم کارتن ها رو توی پذیرایی روی اون میزی گذاشتم که روش ملافه سفید کشیده بودن رفتم بیرون و دوتا کارتن دیگه رو هم برداشتم و با پام درو هل دادم تا بسته شه.
اون دوتا کارتن رو هم کنار اونا گذاشتم و یه نفس عمیق کشیدم وای خدا چمدونم مونده من از خودم صداهای عجیب و غریب درآوردم و رفتم به سمت ماشینم و صندوق عقبشو باز کردم من عاشق این ماشینم با اینکه فولوکس واگن و کلاسیکه خب این هدیه 18 سالگیم از طرف خودم بود معمولا هر چیزی که میخواستمو خودم برای خودم میخریدم تا اینکه خون مامان و بابام جوش اومد و گفتن که حتما تو خودتو از این خانواده جدا میدونی ولی بازم من نتونستم متقاعدشون کنم که اشتباه میکنن پس مجبورم کردن که پولایی که برام میفرستنو قبول کنم.
من چمدونمو برداشتم و از ماشین درش آوردم و به خونه همسایم نگاه کردم توی دو کلمه میتونم توصیفش کنم مدرن و بزرگ در واقع دو برابر خونه من بود این از همسایه سمت چپم و همسایه سمت راستم خونشون اندازه منه ولی این کناری باید پولدار باشه.
YOU ARE READING
Hidden Eyes [H.S]
Fanfictionتا حالا احساس کردی یه نفر داره نگاهت میکنه و حواسش بهت هست؟ بهت تبریک میگم به جهنم خوش اومدی به زندگی من خوش اومدی به زندگی که دو تا چشم مخفی دارن نگاهت میکنن