قوانين و ليست ها

1.5K 285 88
                                    

وقتي برگشتم خونه اول به قوانين فكر كردم. يه كاغد برداشتم و بالاش نوشتم:
قوانين جين:
١- هيچ قانوني نداشته باشيم.

دوست ندارم اين مدت رو با چارچوب ها بگذرونيم.

و بعد ليست كارهايي كه دوست دارم انجام بدم رو نوشتم:
١- يه نهال بكاريم.
٢- از چند تا گلدون مراقبت كنيم.
٣- يه روز من به جاي تو ، تو گلفروشي كار كنم.
٤- يه گربه واست بخريم.
٥- بريم يه شهر ديگه و از پاها عكس بگيريم.
٦- با ماشين بريم مسافرت و بعد با قطار بريم يه جايي.
٧- با هم بريم كنسرت.
٨- تو من رو نقاشي كني.
٩- تتو كنيم . ( و به كسي نگيم. )

فعلا ديگه نمي دونم چه كاري دوست دارم با هري انجام بدم.
پشت كاغد آدرس پستيمون رو نوشتم .

شب وقتي خوابيدم ساعت از دو هم گذشته بود.

روز بعد پياده رفتم مدرسه .
مدرسه تغييري نكرده بود. هيچوقت تغيير نمي كنه.

دقيقه ها به سرعت گذشت و زنگ خونه به صدا در اومد. به دلايلي نا معلوم استرس داشتم.
خيلي آروم از مدرسه خارج شدم. به محض اين كه اومدم بيرون هري رو ديدم. اون امروز دير نكرده. عينك آفتابي زده بود و داشت بهم لبخند مي زد. من هم بهش لبخند زدم و رفتم سمتش.

" جين"

" سلام "

" نوشتيشون؟ "
سرم رو به نشون مثبت تكون دادم و اون شروع به راه رفتن كرد تا هر دومون رو راهنمايي كنه.

" هري واقعا لازمه يك ماه كامل فقط به هم نامه بديم؟ "
وقتي نزديك يك نيمكت شديم پرسيدم.

" لطفا همين جا بشين و منتظرم باش. من مي رم بستني بخرم. "
رو نيمكت نشستم و چهار دقيقه بعد هري با دو تا بستني برگشت. بستني شكلات و نعنا براي خودش و شكلات براي من.

" ممنونم "
لبخند زد.

" اگه مي خواي مي تونيم نامه نديم ولي به نظرم واقعا تجربه ي جالبيه و چيزي كه مي نويسي با چيزي كه مي گي خيلي فرق داره . اين براي آشنايي بهترمون خيلي خوبه . "
از بستنيم خوردم و فكر كردم حق با اونه .

" خب پس بيا كاغذهامون رو عوض كنيم . "
اون سرش رو تكون داد از تو جيب شلوارش كاغد ها رو در اورد و بعد از جيب بوليزش يه خودكار برداشت و پشت كاغد كد پستيش و شماره اش رو نوشت.

وقتي كاغد رو گرفتم متوجه شدم اون يه گل صورتي كنارش كشيده.
لبخند زدم و قوانين رو بلند خوندم:
جين عزيز ،
دقيقه هاست كه دارم به قوانين فكر مي كنم ولي قانوني ندارم . تصميم دارم قوانين تو رو قبول كنم . فقط چيزي كه هست اينه كه تا وقتي كه پيش مني بايد غذاي كامل بخوري. فكر مي كنم اين تنها قانون من باشه .
لبخند زدم .

" ممنونم . "
و بعد اون قوانين من رو خوند.

" قانوني نداشته باشيم. "
اون آروم گفت.

" خوشم اومد ... ما هيچ چارچوبي نخواهيم داشت . حتي اگه خواستي مي توني غذا نخوري . "
اون با لبخند گفت .

" ولي بهتره كه بخوري . منظورم اينه كه من از تنهايي خوردن واقعا بدم مياد . "

" پس تو مي خواي من يه مدت پيش تو باشم ؟ "

" بيا ليست ها رو بخونيم. "
هري خيلي خوش حال به نظر مي رسيد.

اول اون ليست من رو خوند و گفت از شماره ٦ خيلي خوشش مياد.

روي كاغذ ليست كارهايي كه مي خوايم بكنيم ، يه درخت و چندتا كتاب روي هم كشيده بود.

ليست رو با صداي بلند خوندم :
" ١- تو تعطيلات تابستون يك هفته با من زندگي كن .
٢- يك ماه با نامه دادن به هم در ارتباط باشيم.
٣- با هم كتاب بخونيم.
٤- با هم بريم مسافرت.
٥- تو از لحظات عكس بگير و من نقاشيشون مي كنم.
٦- با هم به بقيه كمك كنيم .
٧- بيشتر لبخند بزنيم.
٨- هفته اي يك بار بريم سينما. "

در واقع نمي تونم صبر كنم كه زود تر همه اين كار ها رو انجام بديم.

" همه اش خيلي هيجان انگيزه ولي فكر نكنم مامانم با اومدن و زندگي كردن با تو موافق باشه "

" تا اون موقع يك فكري براش مي كنيم . "
سرم رو تكون دادم و از جام بلند شدم . بايد برم خونه و تكليفم رو انجام بدم.

" منتظر نامه باش "
اون با لبخند گفت و بعد من رو با دست هاي بزرگش بغل كرد .

Art of LegsWhere stories live. Discover now