بر باد رفته

2K 323 122
                                    

هري چهره من رو كشيده بود . هري با اب رنگ چهره من رو كشيده بود . خيلي واضح نبود ولي مي شد كاملا تشخيص داد كه اون منم . حالا مي فهمم چرا اي ديه توييترم رو مي خواست . اون عكس پروفايلم رو نقاشي كرده بود . كل شب از هيجان زياد هر چند دقيقه برق اتاقم رو روشن مي كردم و به نقاشي زل مي زدم و دوباره برق رو خاموش مي كردم و رو تختم دراز مي كشيدم . اطراف نقاشي صورتي بود و نوشتش واقعا عجيب بود . يعني چي بايد از اين جا بريم؟ كجا بريم؟ نمي تونم تا فردا صبر كنم كه برم گل فروشي پيشش .
كل ذهنم شده هري و نقاشي هاش . تا چشم هام رو مي بندم تصوير اون رو مي بينم كه فقط يه بوليز تنشه ، تو يه دستش بطري شرابه و در يه دستش قلمو هست و داره تصاويري برهنه از بدن زنان رو روي كاغذ ثبت مي كنه .
فكر نكنم امشب بتونم بخوابم . به اشپزخونه رفتم و پاكت شير رو برداشتم و از تو كتابخونه ام ، كتاب " مرگ در مي زند " از وودي الن رو برداشتم .
بيست دقيقه بعد خودم رو در حالي پيدا كردم كه به صفحه چهل و سه كتاب زل زده و داره به چگونگي تشكر از هري فكر مي كنه . براي يه لحظه به ذهنم زد كه واسش گل بخرم ولي يادم اومد اون بين گل ها زندگي مي كنه .
وقتي صفحه موبايلم رو روشن كردم ،ساعت دو و بيست و هشت دقيقه نصف شب رو نشون مي داد
توييترم رو باز كردم و دلم خواست كه اسم هري رو جست و جو كنم . اسم و فاميليش رو بدون فاصله نوشتم و اولين اكانتي كه اومد يه اكانتي بود كه ٧ تا فالور داشت و هيچ توييتي نداشت . دومين اكانت بين هري و استايلز يه خط فاصله بود و عكسش صورتي كم رنگ بود . ٢٣ تا فالوور ، ١٥ تا فالويينگ و ٢٣٥ تا توييت داشت.
بعد از خوندن اولين توييت كه پين شده بود فهميدم خودشه . اون نوشته بود زمين با گل ها مي خنده .
من قبلا اين جمله رو يه جا خونده بودم و مطمئنم كه هري اين رو نگفته ولي يادم نمياد از كيه .
نتونستم طاقت بيارم و بهش پيام دادم . ساعت دو و سي و شش دقيقه است و مطمئن نيستم بيدار باشه .
من فقط براش نوشتم : هري!
برخلاف انتظارم اون تو كم تر از يك دقيقه جواب داده بود .

Harry_Styles: خوشت اومد؟
JaneBedingfield: سلام .
جواب نداد . حتما منتظره تا جواب سوالش رو بدم .
Harry_Styles: مي دونم حتي نزديك به زيبايي تو نيست . موقع كشيدنش اصلا نمي تونستم تمركز كنم .
JaneBedingfield: چرا؟ چرا هري؟ چي درباره من هست؟
Harry_Styles: چيز خاصي نيست .
Harry_Styles: تو فقط من رو ياد خودم مي اندازي .
Harry_Styles: بذار وقتي ديدمت با هم حرف مي زنيم . الان بايد برم . ساعت ٤:٥٠ صبح بيا ساحل .
JaneBedingfield: منظورت چيه! من خانواده دارم و منظورت از اون جمله چي بود!
Harry_Styles: جين...فقط بيا . واسه خانوادت يه نوت بذار و بنويس جين بر باد رفته .
خنديدم.
JaneBedingfield: چه شاعرانه .

و ديگه جواب نداد . اگه واقعا بخوام برم ، سه ساعت ديگه بايد بيدار شم.
جين بر باد رفته . " خورشيد فردا ، فردا طلوع مي كند ، فعلا نمي خوام نگرانش باشم " حرف هاي اسكارلت تو گوشم پيچيد و بعد به خواب رفتم .
الارم موبايلم ساعت ٤:٣٠ به صدا در اومد و من برخلاف ميلم بيدار شدم .
خوبيش اينه كه مدرسه ندارم .
يه كاغد زرد برداشتم و روش نوشتم :
صبح بخير مامان . شير تموم شده ، من دارم مي رم شير بخرم و يكم پياده روي كنم . ساعت شش و ده دقيقه صبحه .
مي دوني ، شايد هم بر باد رفتم .
براي صبحانه خونه ام.
- جين .
مامانم معمولا شش و نيم بيدار مي شه و اين يعني نمي فهمه كه من از خونه رفتم بيرون . هودي سبزم رو روي شلواركم پوشيدم و نوت رو توي آشپزخونه كنار راديو گذاشتم . هوا هنوز روشن نشده و هيچ كس تو خيابون ها نيست . هر از چند گاهي يه ماشين با سرعت زياد رد مي شه .
سرم پايين بود و به آسفالت خيره شده بودم . به تمام راه هايي كه مي تونم از هري تشكر كنم فكر كردم . صداي بوق ماشيني رو شنيدم ولي تصميم گرفتم ناديده اش بگيرم . قدم هام رو سريع تر كردم و اون ماشين سرعتش رو كم كرد و كنارم اومد . جرات اين رو نداشتم كه بهش نگاه كنم . فقط قدم هام رو سريع تر مي كردم . متوجه شدم موبايلم داره زنگ مي خوره ، يواشكي از تو جيب ژاكتم درش اوردم و ديدم كه هريه .
" كجايي ؟ "
از صداش مشخص بود كه داره سعي مي كنه نخنده .
" دارم ميام ، يه ماشين داره مزاحمم مي شه "
خيلي اروم جواب دادم و ديگه كم كم داشتم مي دويدم .
" جين ..."
اون شروع كرد به خنديدن .
" تو خيلي احمقي "
ها؟
" چي؟ "

Art of LegsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora