سنگين

2.1K 353 310
                                    

مهموني .
مهموني ها به دلايل مختلف گرفته مي شن. فارغ التحصيلي ، تولد ، دورهمي ، خداحافظي و ...
كسي كه مهموني مي گيره با يه هدف مشخص مهموني مي گيره و براش يه اسم مي ذاره. " مهموني تولد "
ولي كسايي كه مي رن مهموني چي؟ واقعا اهميت مي دن؟
رفتن به مهموني هم به دلايل مختلف انجام مي شه. جاسوسي كردن ، مست كردن ، دور بودن از خونه ، به اجبار و ...
كسي هست كه واقعا به دليل جشن گرفتن و خوش حالي كردن براي صاحب مهموني به مهموني بره؟
كسي اهميت مي ده كه اميلي امروز به دنيا اومده؟
خب شايد خانواده اش و يا دوستاي نزديكش اهميت بدن ، ولي اين همه آدم نيومدن اينجا كه زاد روز اميلي رو جشن بگيرن.
حتي حاضرم شرط ببندم كه بعضي ها نمي دونند تولد اميليه.
الكل ، دود ، صداي كر كننده آهنگ ، و تنهايي از ديگر ويژگي هاي مهمونين.

امروز صبح كه بيدار شدم ، متوجه شدم شماره هري رو ندارم تا بهش آدرس رو مسيج كنم پس بايد اول مي رفتم گل فروشي .
انگار اون جعبه سفيد طلسم شده چون باعث مي شه هر روز برم اونجا .
شايدم هري طلسم شدست . نميدونم. به افكار احمقانه خودم نيشخند زدم .

" به چي مي خندي؟ "
هري با دو تا ليوان پلاستيكي اومد كنارم .

" به فكر هاي خودم . "
يكي از ليوان ها رو ازش گرفتم و همون طور كه به لبه ي ميز تكيه داده بوديم شروع كرديم به نوشيدن . ً

حدودا ساعت هفت بود كه دوش گرفتم و يه بوليز مشكي آستين بولند با شلوار جين مشكي و ژاكت جين آبي پوشيدم و با موهاي خيسم و دوربينم از اتاقم اومدم بيرون تا برم پيش هري.
به مامانم گفتم مي خوام برم مهموني ، اون خوش حال شد چون مي دونه من دوستي ندارم و برعكس والدين ديگه وقتي مي گم مي خوام برم مهموني كاملا از اين تصميمم استقبال مي كنه
بهم گفت نيمه شب خونه باشم و من بهش گفتم شايد زود تر برگردم .

" يكي ديگه مي خواي؟ "
هري تو گوشم گفت . به خاطر و سر و صدا مجبوريم تو گوش هم حرف بزنيم.
موهاش قل قلكم مي ده.

وقتي رسيديم به ساحل ، دوچرخه ام رو جاي هميشگي پارك كردم و با قدم هاي محكم و بلند به سمت گل فروشي رفتم.

" نه ، هنوز مطمئن نيستم اگه بخوام مست شم "

وقتي وارد گل فروشي شدم ، اون داشت يك دسته گل خيلي بزرگ درست مي كرد .
پر بود از رز هاي رنگي .
از رزها متنفرم .
بعداً فهميدم كه اون رزها براي تولد اميليه .

" جين ؛ تصميم گرفته شده ، تو قرار براي بار سوم مست كني . "

اون بالاخره متوجه من شد و بهم لبخند زد . بهش گفتم آماده اي كه بريم ؟ اون برعكس بارهاي قبلي كه ديدمش يه تي شرت مشكي ساده پوشيده بود، موهاش رو داده بود بالا و خيلي جوون تر به نظر مي رسيد.

Art of LegsOnde histórias criam vida. Descubra agora