"part 3"

1K 143 14
                                    

_یکی دقیقا پشت اون در...
*****

نایل سمت در رفت و گوشش رو ب در چسبوند بعد از مدتی برگشت و گفت :

_شاید گربه ای چیزی بوده!

زین هم ک مثل من ترسیده بود اما بازم گفت :

زین:در عجبم ...

با نایل باهم گفتیم

+زهرمارو در عجبی -_-

زین:میگما خونه ی دیوار پشتیه این خونه از این همه نزدیکی نمیترسه ؟!

ی نگاه ب زین کردم و گفتم :

لویی:یعنی چی !کدوم خونه؟!

زین پوفی کشید و گفت :

ز:مگه شما کوچه قبلی ندارین ..

متفکر گفتم :

لویی:آره ،کوچه قبلی همه سبک قدیمه و بلند باغ دار ...

پولداریه دیگه ...

بیشتراشونم صاحباشون ی جا دیگه زندگی میکنن ...

ی لحظه کوچه ی پشتی رو واسه خودم تصور کردم ... خونه مثل خونه متروکه دیوارهای بلندی داشت دقیقا پشت این خونه بود ،اتفاقا صاحبم داشت ...

لویی:اره ،چطور اونا نمیترسن !!

نایل خندیدو گفت:

-این دوتا خنگو .. خب اولا شما پیش اونا بودین ک بفهمین میترسن یا نه ؟!

دوما امکان داره اونا مثل شما ترسو نباشن ..

هردو با غیظ ب نایل خیره شدیم ...

زین با نگاه عصبانی ب نایل گفت :

_وسوما؟!

نایل :سوما غلط کردم دهنمو باز کردم ¤_¤

خندم  گرفت زدم زیر خنده اما زین موضع خودش رو حفظ کرد ..

زین:بار اخرت باشه بهمون میگی ترسوها -_-

نایل سریع گفت :چشم بچه ک زدن نداره :|

زین چشماشو چرخوند اما ی دفعه خشکش زد !

ب ی جا خیره شده بودو شدیدا رنگش پریده بود !

ب نایل نگاهی انداختم اونم مبهوت ب روبرو خیره شده بود !

ب تعجب مسیر نگاهشون رو دنبال کردم ...

دستی رو دیدم ک میله های نوک تیز و گرفته بود ..!

وحشت کردم !!

دست توان اخرشو زد تا خودشو بالا بکشه ...

اما شدید میلرزید و دست اخر رها شد و صدای افتادن چیزی روی برگ ها رو شنیدم..

رنگ من هم پریده بود ...

ب کاغذی ک روی زمین افتاده بود نگاه کردم ..

Truth or courageWhere stories live. Discover now