_یکی دقیقا پشت اون در...
*****نایل سمت در رفت و گوشش رو ب در چسبوند بعد از مدتی برگشت و گفت :
_شاید گربه ای چیزی بوده!
زین هم ک مثل من ترسیده بود اما بازم گفت :
زین:در عجبم ...
با نایل باهم گفتیم
+زهرمارو در عجبی -_-
زین:میگما خونه ی دیوار پشتیه این خونه از این همه نزدیکی نمیترسه ؟!
ی نگاه ب زین کردم و گفتم :
لویی:یعنی چی !کدوم خونه؟!
زین پوفی کشید و گفت :
ز:مگه شما کوچه قبلی ندارین ..
متفکر گفتم :
لویی:آره ،کوچه قبلی همه سبک قدیمه و بلند باغ دار ...
پولداریه دیگه ...
بیشتراشونم صاحباشون ی جا دیگه زندگی میکنن ...
ی لحظه کوچه ی پشتی رو واسه خودم تصور کردم ... خونه مثل خونه متروکه دیوارهای بلندی داشت دقیقا پشت این خونه بود ،اتفاقا صاحبم داشت ...
لویی:اره ،چطور اونا نمیترسن !!
نایل خندیدو گفت:
-این دوتا خنگو .. خب اولا شما پیش اونا بودین ک بفهمین میترسن یا نه ؟!
دوما امکان داره اونا مثل شما ترسو نباشن ..
هردو با غیظ ب نایل خیره شدیم ...
زین با نگاه عصبانی ب نایل گفت :
_وسوما؟!
نایل :سوما غلط کردم دهنمو باز کردم ¤_¤
خندم گرفت زدم زیر خنده اما زین موضع خودش رو حفظ کرد ..
زین:بار اخرت باشه بهمون میگی ترسوها -_-
نایل سریع گفت :چشم بچه ک زدن نداره :|
زین چشماشو چرخوند اما ی دفعه خشکش زد !
ب ی جا خیره شده بودو شدیدا رنگش پریده بود !
ب نایل نگاهی انداختم اونم مبهوت ب روبرو خیره شده بود !
ب تعجب مسیر نگاهشون رو دنبال کردم ...
دستی رو دیدم ک میله های نوک تیز و گرفته بود ..!
وحشت کردم !!
دست توان اخرشو زد تا خودشو بالا بکشه ...
اما شدید میلرزید و دست اخر رها شد و صدای افتادن چیزی روی برگ ها رو شنیدم..
رنگ من هم پریده بود ...
ب کاغذی ک روی زمین افتاده بود نگاه کردم ..
YOU ARE READING
Truth or courage
Fanfiction_گفت : جرأت یا حقیقت؟ +گفتم : مگه فرقی هم داره؟ _گفت : نه +گفتم : حقیقت؟ _گفت : دوسم داری؟ +گفتم : میشه جرأت رو انتخاب کنم؟ _گفت: باشه، جرأت! توو چشام زل بزن... "Cover by :IWontBeThe One