د.ا.د لویی
بینیمو خاروندم و جا ب جا شدم و ب پهلوی راستم خوابیدم .
+اه مامان بزار بیدارش کنم !
_ا ..لوتی یعنی چی..برادرت خسته راهه!
+همچین میگی خسته انگار از لندن تا اینجا رو دویده.. خانوم استایز هم ک گفت کل راه و خواب بوده ..
_گفتم نه!
+ماماان ..!
اه لعنتی چرا خفه نمیشن ..صداشون تمرکزه خوابمو بهم میزنه ..احساس میکردم سرمم درد میکنه !
-لوتی بیا بیرون !
+نخیر نمیخواام !
-بچه بازی در نیار لوتی بیا بیرون ..مهمون داریم!
+چطور من باشم ..لویی نباشه؟!
-یعنی چی برادرت خسته بود ،عمو اینا درک میکنن ..اما تو عذرت موجه نیست!
ب اجبارو کرختی تو جام نیم خیز شدم ..موهام تو صورتم ریخته بود ..خمیازه بلندی کشیدم و با حرص گفتم
+لوتی لطف کن ببند دهنتو ..نمیزاری بخوابممم!
ها!کی ؟لوتی ؟
یدفعه هم حس کردم کرختیم پریدو چشمام اندازه ی سکه شد !
اطرافو نگاه کردم ..رو تخت خودم بود !
پس هری اینا کجان ؟!؟!
مامان با لبخند بهم گفت
- اخر سر بیدارت کرد اره..صورتتو بشور بیا پایین پیش بقیه .
متعجب گفتم
+مامان پش آنه کجاست؟!
-منظورت خانوم استایلزه!؟
+اوهوم...
-تو ماشین خواب بودی بابات بغلت کرد اوردت ..هیشکی دلش نیومد بیدارت کنه .
ناامید و افسرده نفس عمیقی کشیدم و سرم انداختم پایین ..یعنی چی دلشون نیومد..من میخواستم از هری معذرت خواهی کنم ..چرا بیدارم نکردن !
من از این محبت خرکیا نخوام باید کیو ببینم آخه !
با حرص پوفی کشیدم و همونطور افسرده ب طرف حمام رفتم .
هودی مشکی با ی شلوار جین مشکی ک الان دیگه تمیز بود و پوشیدم ..حوصله خشک کردن موهامو نداشتم همونطور خیس روی صورتم ریختم ..کلاهمم روی سرم انداختم و بیتوجه ب صورت زرد و چشمای بیحالم از اتاق زدم بیرون .
واسه کی میخواستم ب خودم برسم ؟!
حتما واسه ویلیام و توماس!!
با همون قیافه شبیه میت از پله هت پایین اومدم ..با دیدن صحنه روبروم کپ کردم!!
هری و آنه اینجا چیکار میکنن!؟

YOU ARE READING
Truth or courage
Fiksi Penggemar_گفت : جرأت یا حقیقت؟ +گفتم : مگه فرقی هم داره؟ _گفت : نه +گفتم : حقیقت؟ _گفت : دوسم داری؟ +گفتم : میشه جرأت رو انتخاب کنم؟ _گفت: باشه، جرأت! توو چشام زل بزن... "Cover by :IWontBeThe One