part .14.

876 119 88
                                        

د.ا.د لویی

بینیمو خاروندم و جا ب جا شدم و ب پهلوی راستم خوابیدم .

+اه مامان بزار بیدارش کنم !

_ا ..لوتی یعنی چی..برادرت خسته راهه!

+همچین میگی خسته انگار از لندن تا اینجا رو دویده.. خانوم استایز هم ک گفت کل راه و خواب بوده ..

_گفتم نه!

+ماماان ..!

اه لعنتی چرا خفه نمیشن ..صداشون تمرکزه خوابمو بهم میزنه ..احساس میکردم سرمم درد میکنه !

-لوتی بیا بیرون !

+نخیر نمیخواام !

-بچه بازی در نیار لوتی بیا بیرون ..مهمون داریم!

+چطور من باشم ..لویی نباشه؟!

-یعنی چی برادرت خسته بود ،عمو اینا درک میکنن ..اما تو عذرت موجه نیست!

ب اجبارو کرختی تو جام نیم خیز شدم ..موهام تو صورتم ریخته بود ..خمیازه بلندی کشیدم و با حرص گفتم

+لوتی لطف کن ببند دهنتو ..نمیزاری بخوابممم!

ها!کی ؟لوتی ؟

یدفعه هم حس کردم کرختیم پریدو چشمام اندازه ی سکه شد !

اطرافو نگاه کردم ..رو تخت خودم بود !

پس هری اینا کجان ؟!؟!

مامان با لبخند بهم گفت

- اخر سر بیدارت کرد اره..صورتتو بشور بیا پایین پیش بقیه .

متعجب گفتم

+مامان پش آنه کجاست؟!

-منظورت خانوم استایلزه!؟

+اوهوم...

-تو ماشین خواب بودی بابات بغلت کرد اوردت ..هیشکی دلش نیومد بیدارت کنه .

ناامید و افسرده نفس عمیقی کشیدم و سرم انداختم پایین ..یعنی چی دلشون نیومد..من میخواستم از هری معذرت خواهی کنم ..چرا بیدارم نکردن !

من از این محبت خرکیا نخوام باید کیو ببینم آخه !

با حرص پوفی کشیدم و همونطور افسرده ب طرف حمام رفتم .

هودی مشکی با ی شلوار جین مشکی ک الان دیگه تمیز بود و پوشیدم ..حوصله خشک کردن موهامو نداشتم همونطور خیس روی صورتم ریختم ..کلاهمم روی سرم انداختم و بیتوجه ب صورت زرد و چشمای بیحالم از اتاق زدم بیرون .

واسه کی میخواستم ب خودم برسم ؟!

حتما واسه ویلیام و توماس!!

با همون قیافه شبیه میت از پله هت پایین اومدم ..با دیدن صحنه روبروم کپ کردم!!

هری و آنه اینجا چیکار میکنن!؟

Truth or courageWhere stories live. Discover now