part .12.

807 116 97
                                    

د.ا.د لویی

واسه خودم تند تند قدم میزدم ،اما با دیدن ی عالمه سنگ جلوی ویلای رابرت وقتی دیدم حواس کسی ب من نیست سریع خودم رو جایی ک اصلا دید نداشت پشت سنگ ها پنهان کردم!

از بچه ها کلی فاصله داشتم اگه بلند میشدم یه نقطه کمی ریز میدیدن البته ن خیلی کوچیک ولی خب زیاد هم قابل تشخیص نبود .

مثل دیدی ک من ب اونا داشتم !

دست تو جیب شلوارم کردم ،اما هنذفیریمو پیدا نکردم کلی زیر لب ب خودم فحش دادم ک چرا یادم رفته از ویلا بیارمش ،اخه تنها وسیله هایی ک مثل جونم ازشون مراقبت میکردم و همیشه پیشم بودن گوشیم و هنذفریم بودن .

از اینکه اهنگ با گوشی بدون هنذفری گوش بدم متنفرم بودم ،مخصوصا وقتی جایی جز خونه هستم !

احساس میکردم نهایت خز بازیه ،ولی الان با تمام وجود دوست داشتم ک اهنگ گوش بدم .

همون موقع با صدایی تقریبا از جا پریدم ک سرم ب سنگ بالای سرم خورد ،دستم رو سرم گرفتم و سرم و گرفتم بالا ک ببینم کیه !

رابرت بود !چشماش پف کرده و قرمز بود ،این یعنی از صبح تا حالا گریه کرده !!

من با گذاشتن اون دکلمه مسخره باعث گریش شدم ،اونوقت خودم خوش و خرم واسه خودم میچرخم و میخندم .

رابرت روی دو زانو نشست و دستشو جلوی صورتم تکون داد ،دستشو کنار زدم و گفتم

+اینجام بابا ..

_پس چرا جواب نمیدادی!

+چیزی پرسیدی ؟!

_خوبه اینجا بودی !اگه حواست جای دیگه بود ک طی الارض میکردی !.

ابروهام پرید بالا اینم بلد بودا،وقتی دید جوابی نمیدم پوفی کشید و گفت

_حالا چرا اینجا نشستی ؟؟

+همینطوری بیخیال رابرت حوصله ندارم :(

_چرا چیشده؟؟!

واقعا چیشده ک حوصله ندارم !!!

شونه ای بالا انداختم و گفتم

+اممم ،نمیدونم همینجوری حوصله جای شلوغ رو نداشتم برای همین اومدم اینجا.

لبخند زد ..

_میای ویلای ما؟!

شیطنتم گل کرد

+داری خونه خالی دعوتم میکنی ؟!

خندید و مشتی ب بازوم زد ..

_خوبه حوصله نداری بازم چرت و پرت میگی :/

نیشم باز شد ،اصلا اونا تا دلشون میخواد باهم دیگه بخندن ،اصلا هری تا اخر دنیا ب نایل نگاه کنه و لبخند ژکوند بزنه ،بدرک ب جهنم من مهم ترممم.

Truth or courageWhere stories live. Discover now