"part 10 "

813 118 44
                                        

تیپ لو🔝
...

د.ا.د لویی

با سردرد بدی از خواب بیدار شدم ،ساعت و نگاه کردم ...شیش بود ..

نگاهی ب بیرون پنجره انداختم با دیدن شهر خلوت ،تعجب کردم ،یعنی الان 6صبحه ؟!

صدای شکمم بلند شد ..

بمیرم واسه خودم ک فقط یه صبحونه خوردم !

گوشیمو برداشتم 23تا میسکال و12تا مسیج داشتم ..

مسیج هارو دونه دونه باز کردم تا بلکه دلم بازشه و فکرم از حول و حوشه درگیری صبح دورشه ،در همون حال از اتاق زدم بیرون ...

کلاه لبه داره اسپرتمم دستم گرفته بودم تا بعد از خوردن ی چیزی برم لبه دریا ..

خونه خلوت و ساکت بود معلوم بود همه خوابن ..

اولین پیام از نایل بود ..

در کمال تعجب فهمیدم نهایتا چهار تا ویلا ازهم دوریم

دومین پیام هم خودش بود ..

_کجایی؟!

_راستی ما اومدیم ویلای زین کلا جوونا دور همیم ..

_مایکل هم اومده خیلی سراغتو میگیره ..

-کثافت کجایی؟!

حوصلم سر رفته ،با اینا ک زیاد خو نمیگیرم با مایکل هم ک صمیمی نیستم !

_جواب بده دیگه عنتر

_لویی ببینمت با دیلیدو برقی خشک خشک ب فاکت میدم !!!

بقیشم همینطور چرت و پرت بود ..

با یاد آوریه اینکه فقط چهارتا ویلا از هم دوریم ،تصمیم گرفتم ک برم پیششون ..

رفتم آشپزخونه و ی سیب برداشتم و خوردم تا ضعفمو بگیره ...

راه افتادم سمت اتاقم و ی دوش دودقیقه ای گرفتم تا پف چشمام بخوابه ،قیافم خیلی ضایع شده بود !

از حموم اومدم موهامو خشک کردم ،سمت کمد رفتم و

ی باکسر مشکی با ی ست مشکی آدیداس  برداشتم

بعد از اینکه لباسامو پوشیدم ،ی دست ب موهام کشیدم و کج ریختم رو صورتم ،کلاه بافت طوسی رنگمم گذاشتم سرم ،ی نگاه تو آینه ب خودم انداختم ..

چ جیگری شدم ،بخورم خودمو،لبخنده گنده ای زدم و از اتاق اومدم بیرون ..

در ساختمون اصلی رو باز کردم ،یکم لرز ب تنم نشست ،سویشرتم تا قسمتی ضخیم بود ..

اگه چهارتا ویلا بینمون فاصله بود ،پس ویلای اوناهم مطمئنن کنار دریا بود ،اما خب نمیشد از سمت دریا رفت ،چطور میتونستم برم داخل ویلا آخه؟!

بیخیال از در آهنی و کوتاه ویلا زدم بیرون و مامو گذاشتم تو پیاده رو ،هوا خیلی خوب بود ..

Truth or courageWhere stories live. Discover now