"part 5"

1K 134 80
                                    

اومدی؟!

...
د.ا.د لویی

با حرکت غیر معقولش ک محکم بازوهاشو حصار بدنم کرد

ترسم  ب اوج خودش رسید و جیغ هیستیریکی کشیدم .

اشکم در اومد از ترس میلرزیدم و دندونام و محکم ب هم
میخورد ..

اما اون فقط من رو ب خودش فشار میداد و بو میکشید ..

با صدایی ک بر اثر ترس و گریه لرزون شده بود گفتم :

_آقا ...آقا ...خواهش میکنم ولم کنید ..آقا لطفا...

کمی منو از خودش جدا کرد و صورتش و جلو آورد شک نداشتم دیوونست ..

با این فکر جیغ بنفشی کشیدمو کمک خواستم ...

همون موقع صدای تند قدم هایی رو شنیدم ،

پیر مرد باغبون سریع خودشو ب اون دیوونه رسوند و
بازو شو گرفت و سعی کرد از من جداش کنه اما
هیچ حرفی نمیزد...

با خشونت پیر مرد و هل داد و سریع لباشو گذاشت رو لبام ...

با این حرکتش باز نقطه ضعفم بروز کرد و غش کردم و
دیگه هیچی نفهمیدم ...

با صدای بچها چشمامو باز کردم ..

زین همش میگفت تقصییر من بود تقصییر من بود ...

نایل:اه ی لحظه  ببند زین لطفا !

نایل با دیدن چشمای بازم لبخندی زد و دست سردمو

گرفت و لیوان آب و ب لبام نزدیک کرد ..ی قلب خوردمو سرم و بلند کردم ..

نایل: ما رو ترسوندی لو !الان خوبی ؟!

حالت بعد کارای خاک برسری کوکه؟؟

باز یاد اون دیوونه باعث شد لرزی ب تنم بشینه و با صدای

لرزونی گفتم :

_اون .. اون .. کی بود؟!

صدای زنی باعث شد سمت چپ دقیقا پشت سر نایل و نگاه

کنم ..

*پسرم بود معذرت میخوام ...

حال روحیش خوب نیست ...

با یاد آوریه بوسه پسره باز لرزیدم ،چندشم شده بود ک

ی پسر لبام و بوسیده بود !

زین از جاش بلند شد و رو ب اون زن گفت :

_معذرت میخوام خیلی اتفاق افتاد..

ممنون بابت لباس ما دیگه میریم ..

زن نگاه غمناکی ب من انداخت و گفت :

*میتونم اسم دوست جدیدتون رو بدونم ؟!

نایل با چشمای ریز شده ب اون زن نگاه کرد و با لحن

Truth or courageWhere stories live. Discover now