" دزد کوچولو "(شب بعد،منزل مالیک)
با شکسته شدن سکوت استرس آور اتاق با اعلان نوتیفیکشن ايميل که شباهت عجیبی به چکش کوفتن به سندان آهنی داشت، صفا دست از جویدن ناخون هاش کشید به سمت سلوای نيشخند زنان پشت لپ تاپ شیرجه رفت...فایل های صوتی ارسالی که با ايميل شخصی جیجی ارسال شده بودند روی صفحه ی دسکتاپ لپ تاب گرون قیمت سلوا نقش بسته بود و این استرس کوچک ترین عضو خانواده ی مالیک رو به آخرین حد ممکن می رسوند... جیجی موفق به دست آوردن فایل خام آهنگ های زین شده بود!
- شماها ديوونه اید !
سلوا با خنده ای که بی شباهت به نيشخند های بدجنسانه و شيطنت آمیز شخصیت های کارتونی نبود، روش رو از صفحه ی الکترونیکی جلوش گرفت و به صفا که با استرس و نگرانی کنارش روی تخت چمباتمه زده بود داد:
- یعنی تا حال شک داشتی؟!
صفا مالیک با تاسف سری تکون داد که دسته از موهای شلوغ و لختش توی صورتش سر خورد:
- با این کارات ديگه جای شکی نمیذاری...
با خنده ی شیرین و تقریبا بلند سلوا که در جواب جمله ی صفا داده شد موهای صاف و مشکی صفا با پرت کردن بدنش روی نرمی تشک، به حرکت در اومد و روی سفیدی رو تختی طرح جالبی ایجاد کرد. با چرخيدن دوباره ی سلوا به سمت صفحه ی لپ تاپ هدیه اش، کپی ای از فایل های دانلود شده رو به فلش نگین کاری شده اش، انتقال داد...
در حین پروسه ی انتقال همونطور که نيشخند زنان به غر غر های مداوم صفا برای پشيمون کردنش از این کار گوش ميداد، گوشی اش رو از جیبش بیرون کشید، وارد واتس آپ شد و به شماره ی لیام که چند روز پیش با حيله از نایل گرفته بود پی امی بدین مضمون داد:
Salva: چیزی که میخوای رو برای کِی لازم داری؟
آخرین بازدید لیام که متعلق به چند دقيقه پيش بود به Online تغییر کرد و بسرعت پی ام سلوا تیک آبی رنگِ خوانده شده رو دریافت کرد... به ثانیه نکشید که پاسخ لیام روی صفحه شکل گرفت :
Liam: هر چه زود تر بهتر
انگشت های کشیده و باریک سلوا روی صفحه ی لمسی کیبورد به رقص در اومد و توجه صفا رو جلب کرد :
- با کی چت می کنی؟!
تا قبل از ارسال پی امش به لیام هیچ جوابی صفا نداد :
Salva: پس نظرت در مورد فردا چيه؟
با آبی شدن تیک پی ام ارسالی اش که نشان از خونده شدنش توسط لیام بود، نگاه از صفحه ی چت گرفت و با چرخيدن به سمت صفا چشمک محوی تحویل کوچکترین خواهر زین داد:
- دوست پسر زین!
صفای نیم خیز شده با شنيدن لقب قدیمی لیام دوباره خودش رو روی تخت رها کرد و پلک هاشو با کوفتی بهم فشرد:
BINABASA MO ANG
SalvA ( Ziam FanFiction )
Fanfictionاین کتاب، داستان زندگی يه آدمه... يه دختر ۱۳ ساله که درد کشیدن جزو لاینفک زندگیشه... درد يه دختر ۱۳ ساله چی ميتونه باشه؟ این سوال خودش درده و این دختر، کم درد نداره...پس بیاید به درداش اضافه نکنیم و سوال رو کمی تصحيح کنیم... "درد از کجا شروع شد؟" ...