CHAPTER24: HOPE AND FUTURE

176 33 64
                                    

"امید و آینده"

پوزخندی کج به برنامه ی در حال پخش از تی وی تحویل داد و سیلی از فحش های بی سر و ته به زمین و زمان روانه کرد اما زمزمه اش در بلندی صدای تلویزیون گم شد ، البته همچنین صدای چرخش کلید در قفل در ورودی!

باز شدن در و قرار گرفتن لیامِ فرو رفته در هودی گشادش در چهارچوب، مسیر نق نق هایش را به سمت خودش باز گرداند که چرا بعد از مستی اش کلید یدکی را از لیام پس نگرفته بود تا در چنین تنگنایی قرار نگیرد؟!

- اینجا چیکار میکنی...؟

اخم هایش را در هم کشید و با طلبکارانه ترین صدایی که هنجره اش تولید می کرد رو به لیام بازوهایش را بغل زد اما به محض باز شدن دهان لیام برای پاسخ، نظرش را تغییر داد و دستانش را به سمت لیام بالا آورد :

- میدونی چیه؟! بیخیال!

صدای لیام در نطفه خاموش شد و خیره مسیری که زین بعد از خاموش کردن تی وی در پیش گرفت را دنبال کرد! اما چند ثانیه بیشتر برای هضم تمام کلمات تند زین بیشتر به کار نبرد و صدایش دست پسر شرقی را روی دستگیره ی سرد توالت متوقف کرد:

-دعوا کردیم ولی فکر نکنم نیاز به چنین رفتاری باشه!

اما زین لجباز تر این حرف ها ، لیام را بی پاسخ در سالن تنها گذاشت. مقابل آینه ی توالت جیغ بی صدایی کشید و مشت های گره کرده اش را حواله ی لیام فرضی اش در آنسوی آینه ی کرد... درکی از احساسات درهم آن لحظه اش نداشت؛ تداخل عصبانیت باقیمانده اش از بحث چند ساعت پیش با احساس رضایت از این سماجت لیام برای ماندن ، زین را به جنونی می رساند که در آن لحظه سرش را به آینه بکوبد تا شاید بتواند رفتاری معقول از خودش بروز دهد.

مشتی آب سرد به صورتش پاشید تا دقیقه ای از احساسات بهم ریخته اش جدا شود و با آرامشی ناپایدار به سالن بازگشت . اما سالن خالی از هر موجود زنده ای بود! با قدم هایی سنگین وارد آشپزخانه شد و پوزخندی به قلب پر تپشش زد تا به بودن های لیام دل خوش نکند. طبق عادت هرشب ماگ را در زیر آبسرد کن یخچال پر کرد و با خاموش کردن لامپ های سالن و آشپزخانه راهش به اتاق خواب کشیده شد...

با دیدن لیام دراز کشیده روی تختش حین استفاده از تلفن همراهش، لب هایش برای لبخندی کش آمد اما حواس پرتش را بسرعت جمع کرد و با تکیه ی شانه اش به چهارچوب در، به بدخلقی هایش اجازه ی خودنمایی داد:

- از تمام این خونه حتما باید تو تخت من بخوابی؟

هرچقدر که زین با لجبازی تمام بد اخلاقی تمام رفتار می کرد، لیام با ملایمت و خونسردی تا می کرد چون قصدی برای کش دادن این ماجرای چند ساله نداشت!

- بدون تو خوابم نمیبره!

مردمک هایش را در حدقه برای لیامی که نیمی از لبخند کمرنگش در نور چراغ خواب دیده می شد، تاب داد و با نزدیک کردن ماگ به لب هایش، جرعه ای از خنکی آبش را مهمان گلوی خشک شده اش کرد:

SalvA ( Ziam FanFiction )Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon