CHAPTER21: OBSESSIONS

326 45 82
                                    

"دل مشغولی ها"

به در فلزی تکیه زد و دست سردش رو روی قلب پرتپشش فشار داد، تمام لحظات خوشش با سلوا مثل فیلمی کوتاه از جلوی چشمانش عبور کرد تا جایی که سلوا با نگاهی عجیب تا آخرین لحظه به نینی چشمانش خیره ماند تا این خاطرات به یاد ماندنی، لبخند را به لب هاش میخکوب کند!

از سرمای زمستانی لندن لرزی کوتاه به بدنش افتاد و به یاد آورد که ایستادن در حیاط ویلا محل خوبی برای یادآوری نیست! با پا گذاشتن به نشیمن، سری به نشانه ی تاسف تکان داد و کتش رو روی دسته ی مبل جا داد. تی وی روشن، در حال نمایش رفت و آمد های بیرون خانه از دید دوربین اف اف بود و این یعنی این مهمان های ناخوانده اش شیطنت را به اوج خود رسانده بودند!

- الکس! درو؟! مت؟! کسی خونه نیست؟! این تی وی برای کی روشنه؟!

با دست بردن برای ریموت کنترل تی وی، دستی از پشت مبل زودتر ریموت رو قاپید و پشت بندش صدای الکس :

- من داشتم می دیدم!

نیشخندی کوتاه به عکس العمل سریع الکس زد:

- از پشت مبل؟! چیز جالبی هم دیدی؟!

صدای درو کمی بعد از سرک کشیدن از پشت مبل کناری شنیده شد :

- یه فیلم رومنس باحال!

در همون حین حرف زدن دست های رو دو طرف تکیه گاه مبل تکی گذاشت و خودش رو روی مبل شوت کرد. الکس از اون سمت از جا بلند شد و دستی روی شونه اش گذاشت :

- نگفته بودی این دختری که قراره باهاش سر دیت بری اینقدر خفنه! موتور؟! پانک استایل! وای از اون نگاه آخرش!

با کمی احساس عصبانیت لابه لای خنده هاش سری به نشانه ی تاسف تکون داد :

- استاکر های مزاحم از من به شما نصیحت، کسی رو از روی پوشش و قیافه قضاوت نکنید! فرشته ها میتونن در لباس شیطان و شیطان ها در لباس فرشته ظاهر شن!

که "واو!" بلندی از جفتشون رو به دنبال آورد و در ادامه صدای درو :

- تو الان دختره رو به فرشته تشبیه کردی؟!!! دیگه واجب شد ببینیمش الکس!

***

مثل همیشه بعد از کلاس، مسیر نزدیک ترین ایستگاه اتوبوس رو در پیش گرفت ولی این بار با این اختلاف که در حال غرق شدن در افکار بهم ریخته اش بود!

یک طرف ماجرا ترشیایی قرار داشت که از این همه رفت و آمد های بیرون موندن های سلوا شاکی شده بود و طرف دیگه صفا و نگرانی هاش در مورد رابطه ی شکل نگرفته ی بین سلوا و زد! از سویی دیگر رابطه ی پیچیده ی زیام در در نهایت احساسات در هم سلوا نسبت به تمام این قضایا تیر آخر رو برای آشفته کردن تمام افکارش می زد!

SalvA ( Ziam FanFiction )Where stories live. Discover now