"چون دوستت دارم باید بذارم بری!"بعد از دو هفته ای که از اقامت سلوا توی کاخ سفید زین گذشت، خیلی چیز ها تغییر کرد... خیلی باور ها دور ریخته شد... خیلی امید ها دوباره زنده شد و خیلی از اشتباهات ترمیم شد... اما خب، گویا قرار نیست این بحث و جدل های همیشگی زین و جیجی تغییری کنه!
با عبور این جمله از افکارش که " خدا ميدونه باز سر چی بحثشونه! " هندزفری وسط به آی پد رو توی گوش هاش فرو کرد و مشغول گوش دادن به دروس شفاهی ای شد که معلم جدیدش - آقای مالیک- براش تایین کرده بود!
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دستی هندزفری ها رو از گوش هاش بیرون کشید و صدای شاکی سلوا رو بلند کرد :
- هی!
صدای جیجی از کنار گوشش شنیده شد، این یعنی که جایی پشت مبل سلوا جا گرفته بود :
- متاسفم... چند باری صدات زدم، نشنیدی!
صفحه آی پد رو خاموش کرد و سرش رو به سمت عقب برگردوند. همونطور که ابروهاش رو پرسشگرانه بالا می انداخت، دلیل صدا زدنش رو جویا شد:
- کاری ازم بر مياد؟!
- کار که به عهده ی منه، اجازه هم دست این بی اعصاب ، فقط تو میمونی که فقط باید آماده شی!
خب این جواب، نه تنها سوال پرسیده شده ی سلوا رو جواب نداد، بلکه هزاران سوال ديگه هم توی مغزش به وجود آورد :
- خدا از ميدونه که باز چه بحثی با اون بیچاره داشتی که دوباره پسوند "بی اخلاق" رو به ته اسمش بستی! حالا آماده برای چی؟!
با موضع گیری سلوا در سنگر زین، جیجی دندون قروچه ای از سر حرص کرد و نگاهش تيزش رو به چشمای کشیده ی سلوا فرو کرد
- نیازی به بحث نیست. اون همیشه يه بی اعصاب واقعی بوده و هست و خواهد بود !
سلوا با دیدن لب های جمع شده و دندون های بهم پرس شده ی جیجی، تصمیم به تغییر موضوع گرفت :
- آمممم... جواب سوالم چی شد احیاناً؟ آماده بشم برای چی؟!
بالاخره صورت در هم رفته ی جیجی تغییر کرد و ابروهاش از سر تعجب بالا رفت :
- بیرون رفتن ديگه!
پلک های خمار سلوا تا آخرین حد ممکن باز شد و بدنش به سرعت واکنش نشون داد... روی مبل چرخید دست هاش رو روی پشتی مبل فشار داد:
- اینجا چه خبره ؟!
نگاهش رو از جبجی خونسرد که در حال راست کردن کمر خم کرده اش بود، به زین تکیه زده به کانتر آشپزخونه داد
- زین؟!
زین دست از بازی با فندک طلایی کنده کاری شده اش برداشت و سعی کرد بدون جلوه گر شدن نگرانی اش، لبخندی طبیعی و دلگرم کننده به سلوا تحویل بده.
ESTÁS LEYENDO
SalvA ( Ziam FanFiction )
Fanficاین کتاب، داستان زندگی يه آدمه... يه دختر ۱۳ ساله که درد کشیدن جزو لاینفک زندگیشه... درد يه دختر ۱۳ ساله چی ميتونه باشه؟ این سوال خودش درده و این دختر، کم درد نداره...پس بیاید به درداش اضافه نکنیم و سوال رو کمی تصحيح کنیم... "درد از کجا شروع شد؟" ...