"سقوط"
به سلوایی که در کنارش با طمانینه چند قدم تا در پشتی کلاب رو در کنارش طی می کرد نگاهی انداخت که نگاه هیجان زده و البته نگرانش رو شکار کرد... این که این دختر در ارتباط با زین مالیک و وان دایرکشن به نظر دلشوره داشت به نظر زِد کمی عجیب می اومد اما ترجیح میداد که نخواد در موردش پیش داوری کنه چون به هیچ وجه دوست نداشت دوباره جلوی وجدانش شرمنده شه! البته اگه تنبیه دفعه ی بعد سلوا به اندازه اینبار بخواد جالب باشه، حاظر بود که هزاران بار دیگه هم اشتباه کنه!
بعد از نشون دادن کارت های شناسایی جفتشون که با اسم "سوفیا خلیل" در کنار عکس سلوا روی کارت شناسایی اش رو به رو شد، مغز پر شده از سوالش رو برای بعدا نگه داشت و از سرمای زمستان لندن با عبور از اون در دو لته فرار کردند.
با تحویل دادن پالتوی بلند سلوا به خدمه ی کلاب و ممانعت خودش از در آوردن کت سفید رنگش، پا به راهروی نیمه خلوت قسمت وی آی پی کلاب گذاشتند که از سمت مقابل با قدم های کشیده ی مردی خوش پوش با موهای ژولیده ی مشکی رنگ مواجه شدن... ! مارتین گریکس!
زد با لبخندی پهن در مقابل گریکس، دست دراز کرد و با لحن دوستانه ای که سلوا معمولا در مقابل لیام ازش دیده بود، باهاش دست داد و به آغوش فشرد
- چطوری پریکس؟
با اسمی که زد دوستش رو خطاب کرد، تعجب نکنید... همه ی ما برای دوست هامون لقب های مسخره یا گاها جالبی انتخاب می کنیم که حتی فراموش می کنیم که نباید جلوی بقیه بکارشون ببریم! مثل الان که زِد فراموش کرد برای ملاقات اول بهتره دوستش رو بهتر از این ها به سلوا معرفی کنه و اعتراض گریکس رو به دنبال آورد :
- هی! تو که علاقه نداری نیک نیمت* رو اعلام عمومی کنم که باز اون کلمه رو بکار بردی؟
*( nickname : لقب)زد که حالا از دوستش جدا شده بود، با خنده ای معنی دار دستشو سر شونه ی مارتین گریکس زد و با چشم هاش اشاره ای به دختر در کنارش کرد تا اون رو از بودن فرد سومی در جمعشون با خبر کنه... جایی که این معرفی برای زِد به نظر ساده ولی برای سلوا سخت ترین کار دنیا به نظر می رسید! رفتاری موقرانه در کنار سلبریتی کراشش در مقابل یکی از دی جی های مورد علاقه اش! تقریبا ناممکن به نظر می رسید ولی سلوا تا اینجاش رو به خوبی انجام داده بود و دوست نداشت از این به بعدش رو هم خراب کنه...
- ایشون همون دوست عزیزی هستن که به اومدنشون اشاره کرده بودم... دوشیزه سوفیا خلیل!
دست زد بدون ذره ای تماس توی کمر سلوا قرار گرفت و دخترک عجیب این روز های زندگی اش رو به زیبایی تمام معرفی کرد تا چشم های روشن مارتین گریکس از زیبایی شرقی دخترک با اون چشم های خورشید گونه، به تعجب بشینه ولی با جنتلمنی تمام برای ابراز خوشبختی دستش رو دراز کنه :
YOU ARE READING
SalvA ( Ziam FanFiction )
Fanfictionاین کتاب، داستان زندگی يه آدمه... يه دختر ۱۳ ساله که درد کشیدن جزو لاینفک زندگیشه... درد يه دختر ۱۳ ساله چی ميتونه باشه؟ این سوال خودش درده و این دختر، کم درد نداره...پس بیاید به درداش اضافه نکنیم و سوال رو کمی تصحيح کنیم... "درد از کجا شروع شد؟" ...