Taehyung pov
امروز حس و حال رفتن به مدرسه رو نداشتم . هنوزم میتونستم سیلی جین رو صورتم رو حس کنم . خیلی محکم زد و هنوزم درد میکنه . واقعا خودمم نفهمیدم چرا اونکارو با جیمین کردم . خودمو مجاب کردم که چون قبل اینکه ما به هم بزنیم خیلی اینکارو میکردم پس یه جورایی بهش عادت کردم یا معتادش شدم .
حدوداس ساعت سه ظهر بیدار شدم . با اینحال احساس خستگی میکردم . یکم بدنمو کشیدم و بعد رفتم دوش گرفتم . بعد هم لباسای بیرون پوشیدم . تو حال و هوا خودم بودم که یهو با صدای در از جام پریدم . در اتاقو باز کردم و دیدم داداش بزرگترم کیم ته یانگه .
"ته ته , دوست دخترت اومده ببینتت . "
سرمو تکون دادم و گفتم "اوکی هیونگ "
ته یانگ برگشت و من پشت سرش عشقم (اوق) بومی رو دیدم . اومد جلو بغلم کرد و منم تو بغلم گرفتمش .
"یااا وی ! چرا امروز غایب بودی؟؟ نمیگی تو نمیای من کل کلاسو نگرانت میشم همش بهت فکر میکنم ؟چرا نیومده بودی؟؟" یه لبخند کوچولو زدم . خوشحال بودم که حداقل یه نفر نگرانم میشه .
"ببشید نگرانت کردم . فقط امروز حالم خوب نبود یکم . بخاطر همین نیومدم مدرسه . "
موهاشو بهم ریختم و گونه اشو بوسیدم . دیدم که سرخ شد .Jimin pov
امروز تهیونگ غایب بود . شاید به خاطر سیلی جین بود که نیومده . یکم تو دلم خندیدم و لبخند اومد رو لبام .
"یا چرا میخندی ؟" جیهوپ بود که ازم پرسید.
در حالی که داشتم پشت گردنمو میمالیدم گفتم "عاااححح هیچی هیونگ "
"یااا میدونی که فقد دیوونه ها به هیچی میخندن . بگو ببینم چی شده پابویااا "
بعد جی هوپ هیونگ دستشو انداخت دور گردنم و محکم کشید سمت خودش . از رو درد صدام در اومد ."هیووونگ نکن درد میکنه . اوکی داشتم راجب تهیونگ فکر میکردم . "
یه خورده بلند پفتم ولی خوب خدا رو شکر کسی متوجه من نشد . یونگی هیونگ گفت :
"هه ! تو هنوز راجب اون فکر میکنی ؟! جیمینا تهیونگو فراموش کن . اون الان دوست پسر بومیه . هیچ امیدی بهش نداشته باش . "
"هممم هیونگ من سعیمو کردم اما هنوز نمیتونم خاطراتی که با هم داشتیم رو فراموش کنم . نمیدونم چرا " و بعد سرمو گذاشتم رو میز .
جو ساکت شد و دیگه کسی راجب وی حرفی نزد .
~بعد مدرسه ~
"یا جیمینا ! میای با ما بریم باشگاه ؟" جین هیونگ بود که ازم پرسید . بقیه پسرا هم منتظر جواب من بودن .
دستمو انداختم دور گردن رپمون هبونگ و گفتم :
"اوهوم , چرا که نه . منم خیلی وقته نرفتم باشگاه . بزن بریم . "Taehyung pov
اوه بالاخره رسیدم باشگاه مورد علاقم . تقریبا خیلی وقتی میشد نیومده بودم اینجا . لباسای عادی امو فقط با یه شلوارک کوتاه عوض کردم و شروع کردم نرمش کردن تا بدنمو گرم کنم . کمی بعد هم رفتم سراغ دستگاه ها برای یکم عضله ساختن .
Jimin pov
عاخ خدا مردم از خستگی انقدر با این دستگاها سر و کله زدم .با حوله عرق رو از رو گردنم و صورتم خشک کردم . بقیه پسرا هنوز داشتن واس خودشون عضله میساختن ککک . رفتم تا یکم نوشیدنی واس خودم بخرم . وقتی رفتم که پولشو حساب کنم . محکم به یه نفر برخورد کردم .
"اوه . معذرت میخوام من متوجه شما نشدم بب..."
اوه خدای من . به صورت اون کسی که بهش خورده بودم نگاه کردم و اون تهیونگ بود . لبمو گاز گرفتم . تهیونگ فقط شرت پاش بود . ماااماااااان!!!قلبممممصبر کن بینم ...
جیمین داری به چه کوفتی فکر میکنی ؟؟؟
"اوه . ت...تهیونگ . من فکر کنم خوردم بهت . امممم.. ببخشید . " سرمو تا اخرین حد پایین اورده بودم که صورتشو نبینم و باهاش چشم تو چشم نشم .
"هاه؟ نه بابا بی خیال . منم متوجه تو نشدم به هر حال . امم پس تو هم اینجایی؟؟"سرمو به نشونه اره تکون دادم . و اونم در جواب من سرشو تکون داد .
(پخش اهنگ تکون بده در پس زمینه )تهیونگ در حالی که گردنشو میمالید پرسید "خب کجا داری میری ؟"
بهش گفتم که داشتم میرفتم نوشیدنیمو حساب کنم . اونم سرشو تکون داد و بعد به جهت مخالف من راهشو کشید و رفت .Taehyung pov
اممم خب ما دوباره همو دیدیم . تعجبی هم نداشت اینجا باشگاه مورد علاقه ما دوتاست و قبلا همش اینجا پلاس بودیم .
به جیمین و هیونگام نگاه کردم . عاح خدا دلم واسشون تنگ شده .
Jimin pov
این همه ادم تو جهان هست چرا من باید اونو ببینم ؟؟؟ نکنه این همون سرنوشت و چمدونم این چرت و پرتاس ؟ اووف خدا .
میتونستم تهیونگو ببینم که به ماها خیره شده . دیدن تهیونگم همچین بد نبود . اه کشیدم و دوباره به ورزش کردن ادامه دادم .
_________________________
اول از همه باید بگم واسه بازدیدا خیلی خیلی ممنووووونم . ❤❤❤💖💖💖💞💜
توقع نداشتم تا این حد برسه و وقتی بعد از یه هفته سر زدم به واتپدم با دیدن بازدیدا انرژی گرفتم و همین الان نشستم پارتو ترجمه و ویرایش کردن .امیدوارم کامنتا و ووتا هم روز به روز بالاتر بره💞💞💎
سعی امو هم میکنم از این به بعد بیشتر و سریعتر اپ کنم . و اینکه باید بگم دارم روی ی داستان ویکوک با ژانر تاریخی و شاهزاده و اینجور خفن چیزا کار میکنم حتما منتظرش باشین .
و در اخر ممنون از همتون 💖💖💖💙💙💙💎💎💎
YOU ARE READING
more than a bestfriend +18 [completed]
Fanfictionاز وقتی که ما بچه بودیم تو بهترین دوست من بودی. تو منو میشناسی ، و منم تو رو میشناسم. تو همه چیز رو راجب من میدونی اما خب، من همه چیز رو راجب تو نمیدونم . وقتی راجب عشقت به یه نفر دیگه بهم گفتی ، قلب من کاملا شکست . نمیتونم واسه خوشحالیت خوشحال ن...