Jimin pov
"چیکار...دا..داری میکنی..تهیونگ ؟" شِت داشتم میلرزیدم . تهیونگ به لبام نگاه کرد و لباشو گاز گرفت . اوممم منم این لبارو میخوام . اومو جیمین چته ؟؟
من مطمن بودم که اون حسابی مسته . صورتش یه میلیمتری صورتم بور . لباشو نزدیک گوشم کرد و اروم زمزمه کرد .
"جیمینی...میخوامت ... خیلی بد ."نفساش به گوشم میخورد و باعث شد بلزرم . زبونشو رو لاله گوشم کشید و من بدون اختیار اروم ناله کردم .
یهو از کاری که کردم چشمام گشاد شد و سریع دهنمو با دستام گرفتم . تهیونگ بهم نگاه کرد و پوزخند زد ."بیبی لازم نیست دهنتو ببندی چون بعد از این قراره صدای ناله هات کل اتاقو پر کنه . درست همونجوری که من میخوام . "
دستامو گرفت و از دهنم دور کرد و چسبوند به دیوار .صورتشو بهم نزدیک کرد و آروم شروع کرد به بوسیدن لبام . احساس میکردم قلبم داره میاد تو دهنم . سریع چشمامو بستم . نمیتونستم باور کنم کراشم داره منو میبوسه حتی با اینکه مسته یه قسمتی از وجودش میخواد که منو ببوسه . احساساتم پیچیده بود هم فکر میکنم این درسته هم نه .
تهیونگ سرشو تکون داد تا بتونه بوسه رو عمیق تر کنه . دستاشو از رو دستام برداشت و کمرمو گرفت و به به بدش خودش چسبوند .
میتونستم حرارت بدنشو حس کنم . تند تند زبونشو میکشید رو لبامو و گازشون میگرفت . اروم ناله کردم و دهنم باز شد . تهیونگ زبونشو وارد دهنم کرد . باز زبونش تمام جاهای دهنمو لمس میکرد . نمیدونستم این درسته یا نه ولی تصمیم گرفتم انجامش بدم . این فوق العاده حس خوبی داشت . از طرفیم تهیونگ دوست صمیمیم بود که من عاشقش بودم پس فکر کنم میتونستم بهش اجازه بدم باکره گیمو ازم بگیره .تهیونگ سریع دستشو گذاشت زیر باسنم و منو بلند کرد و برد رو تخت خوابوند . خودشم سریع لباسشو کشید بالا و در اورد . آه تهیونگاا تو واقعا باعث میشی من بخوام زیرت باشم ....
او مای گاد این واقعا من بودم که اینو گفتم .؟؟؟
تهیونگ اومد روی من و شروع کرد دوباره بوسیدنم . میدونستم دیگه قدرت مقاومت باهاشو ندارم .لبای تهیونگ اروم پایین میرفت و شروع کرد به بوسیدن گردنم . درست همونجوری که همیشه اینکارو میکرد . با هر حرکتش حس میکردم دارم سخت تر میشم .
همزمانی که داشت گردنمو میبوسید دستشو کرد زیر لباسم . اروم دستشو رو شکمم میکشید و کم کم بالا تر میرفت . نوک سینه هامو با انگشتاش گرفت و اروم باهاش بازی میکرد . دیگه اختیارم دست خودم نبود و بی وقفه ناله میکردم ."آآاااه ....تهیونگااااا... اومممم .." بلند ناله کردم وقتی تهیونگ گردنمو گاز کرفت و لاو مارک به جا گذاشت . اوممم این فوق العاده بود . تهیونگ سرشو اورد بالا و تو چشمام نگاه کرد . چشماش پر از خواستن بود . حس کردم داره یه جور ازم اجازه میگیره سرمو به نشانه ی موافقت تکون دادم .
KAMU SEDANG MEMBACA
more than a bestfriend +18 [completed]
Fiksi Penggemarاز وقتی که ما بچه بودیم تو بهترین دوست من بودی. تو منو میشناسی ، و منم تو رو میشناسم. تو همه چیز رو راجب من میدونی اما خب، من همه چیز رو راجب تو نمیدونم . وقتی راجب عشقت به یه نفر دیگه بهم گفتی ، قلب من کاملا شکست . نمیتونم واسه خوشحالیت خوشحال ن...