Jimin pov
در مدرسه~
معلم بچه ها رو ساکت کرد و گفت:
"اوکی بچه ها گوش کنین . تکلیفی که این سری بهتون میدم رو شما باید جفتی , به صورت گروه های دو نفره ، انجام بدین که من از قبل گروه ها رو مشخص کردم . سونگ رین و جونگین . یون رین و جی هوپ . مین را و سوک جین . بکهیون و جومین . هارین و ییشینگ . تهیونگ و جیمین ...."
صبر کن بینم , چی؟؟؟!!! باور کنم که درست شنیدم؟؟تهیونگ و من؟؟؟ با من؟؟!!!
اوه خدای من . فکر کنم قراره دیگه دیوونه بشم . اینوهمه ادم هست تو کلاس اخه چرا منو اون دیوس (ببخشید گایز جیمین عصبانیه)
به تهیونگ زیر چشمی نگاه کردم . اون فقط ساکت نشسته بود . اوووففف اخه چراااا؟
مدرسه تموم شد . وسایل هامو تو کیفم جمع کردم . جین و جیهوپ قرار بود به معلم کمک کنن پس منم میرفتم خونه . وقتی از در مدرسه داشتم میرفتم بیرون شنیدم یکی اسممو بلند صدا زد . برگشتم و به اطراف نگاه کردم . دیدم تهیونگ داره به طرف من میدوعه . وقتی رسید بهم ایستاد و شروع کرد نفس نفس زدن . اوه این قلب نفهمم باز شروع کرد محکم زدن .
"چیه؟چیزی میخوای؟"آروم ازش پرسیدم .
"میگم چطوره امروز تکلیفمونو انجام بدیم "تهیونگ ازم پرسید و منم گفتم اوکیه اگه اون میخواد امروز انجامش بدیم ."خوبه پس اگه اینجوریه من ساعت چهار میام خونتون " فقط سرمو به نشانه توافق تکون دادم . تا قبل از این من و تهیونگ همیشه تکالیفمونو تو خونه ما انجام میدادیم چون هر دومون اینجوری راحت تر بودیم و تهیونگم خیلی دوست نداشت با دوستاش بره خونشون به جز دوست دخترش .
خونه جیمین اینا .
Taehyung povسر وقت رسیدم خونه جیمین اینا . در رو زدم و بعد از چند لحظه یه دختر کوچولوی کیوت و خوشگل جلوم ظاهر شد . دونسنگ جیمین بود . ما با هم خیلی صمیمی بودیم و من فقط با دیدن صورت کیوتش لبخند رو لبام میومد .
"اوپااااا. تو اینجایی !دلم واست تنگ شده بوووود " و بعد پرید بغلم و محکم بغلم کرد . واقعیتش منم خیلی دلم واسش تنگ شده بود . ازوقتی من و جیمین بهم زده بودیم دیگه نتونسته بودم ببینمش .
"منم دلم برات تنگ شده بود کوچولویی مننن" و بعد سرشو ناز کردم و موهاشو بهم ریختم . اون لبخند زد و بعد با هم رفتیم داخل.
از مین بین پرسیدم "جیمین اوپات کجاست ؟"
"اوپا احتمالا اتاق خودشه "سرمو تکون دادم و راه افتادم سمت اتاق جیمین . در اتاقو زدمو شنیدم که گفت در بازه و میتونم برم داخل . دستگیره در رو چرخوندم و وارد شدم . صدای اهنگ ملایم و تو اتاق میومد و جیمین هم داشت مجله میخوند ."انیونگ جیمین " جیمین سرشو تکون داد و گفت "خب از الان شروع کنیم ؟"
بدون حرف دیگه ای شروع کردم انجام دادن تکالیفمون
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دست از انجام دادن تکلیفمون کشیدیم .
YOU ARE READING
more than a bestfriend +18 [completed]
Fanfictionاز وقتی که ما بچه بودیم تو بهترین دوست من بودی. تو منو میشناسی ، و منم تو رو میشناسم. تو همه چیز رو راجب من میدونی اما خب، من همه چیز رو راجب تو نمیدونم . وقتی راجب عشقت به یه نفر دیگه بهم گفتی ، قلب من کاملا شکست . نمیتونم واسه خوشحالیت خوشحال ن...