chapter 2

5.3K 672 48
                                    


Taehyung pov
مچشو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش . به طرف خودم چرخوندمش . صورتش تو یه اینچی صورتم بود . میتونستم ببینم داره قرمز میشه .

" چـ..چی کار داری میکنی تهیونگ ؟؟" جیمین ازم پرسید . راستش ,خودمم نمیدونم چرا دقیقا این کارو کردم . شاید فقط یه عمل نا خود آگاه بود؟

"امم... هیچی جیمینی ..." به چشمای نازش خیره شدم . وای خدا خیلی خوشگله! .ووااه دارم راجب چی فکر میکنم! فقط به تنها عشقت بومی فکر کن تهیونگ . فقط اون .   

" خب اگه میگی که چیزی نداری بگی چرا انقد صورتت نزدیک منه ؟"جیمین به ارومی پرسید . پوزخند زدم . میدونستم قلبش الان داره سریع میتپه . صورتش حسابی قرمز شده بود .
Jimin pov

عایییش تهیونگ . همش باعث میشی من از گرما سرخ بشم . دقیقا دلیلی که میخوام همش باهات باشم اینه که باعت میشی قلبم سریع بزنه ...

صورت تهیونگ خیلی نزدیک به من بود . قلبم دیگه داشت منفجر میشد . دقیقا دارم چیکار میکنم ؟؟

"هههه جیمینی به خاطر همینه دوست دارم نیگا صورتت باز قرمز شده ." ازم دور شد . اما.. تهیونگ تو باعث میشی من اسیب ببینم ... به حال خودم خنده ام گرفته بود .

با اینحال گفتم " فکر کنم بومی خیلی منتظرت مونده ...به خاطر دیر کردنت " من حق اینو نداشتم که در مقابل بومی بجنگم
چون تهیونگ اونو انتخاب کرده . و از این بابت واقعا ناراحتم .
Teahyung pov

" بذار منتظر باشه.کاجا . میرسونمت خونه "

دستشو گرفتم و کشیدمش سمت در .جیمین دستشو محکم از دستم کشید بیرون و گفت " ولم کن تهیونگ . تو از قبل بومی رو داری . تو باید به اون اهمیت بدی و اونو برسونی خونه نه من .همونجور که بومی گفت لطفا ازم دور بمون . دیگه چیزی بین ما نیست ."

چشام تا آخرین حد ممکن درشت شد .از عکس العملش حسابی تعجب کردم .وقتی ما باهم دوست بودیم اون هیچوقت ازم عصبانی نمیشد .جیمین واقعا عوض شده.

جیمین سریعا از کلاس رفت بیرون و من همونجا بی حرکت وایستاده بودم . وووااه واقعا نمیتونم باور کنم که این , اتفاق
افتاده .
Bomi pov

تهیونگم پس کجاست ؟ اون معمولا دیر نمیکرد . رفتم تو سالن ورزش اما اونجا نبود . بعد هم رفتم سمت کلاس ریاضی چون اخرین کلاسش ریاضی بود .وقتی از پله ها رفتم بالا با جیمین برخورد کردم . اییش این پسره کوتوله . واقعا ازش متنفرم . به تهیونگ گفته بودم که ازش دور بمونه .

چون میدونستم اونا کلاس اخرشون مشترکه ازش پرسیدم ." جیمین ! تو تهیونگو ندیدی؟"

" عاااممم فکر کنم تهیونگ هنور تو کالسه . شاید خوابش برده ." چطور جرات کرده بذار تهیونگ اینهمه بخوابه و منو منتظر بذاره ؟

" همم اوکی . انیونگ جیمین ." از کنارش رد شدم و اونم لبخند زد و رد شد . وارد کلاسشون شدم که دیدم تهیونگ سر جاش بدون هیچ حرکتی وایستاده . رفتم جلو دستمو جلو صورتش تکون دادم ولی متوجه من نشد .

بدنشو تکون دادم گفتم
" یااا! کیم ته هیونگ! حواست کجاس؟ " بنظر میرسید از حضور من سوپرایز شده .

" اوه عزیزم! هیچی فقط یه لحظه حواسم پرت یه چی دیگه بود . بیا برگردیم خونه . کاجا"
Jimin pov

تنهایی تا خونه رو پیاده رفتم . هنور اون صحنه ای که صورتای من و تهیونگ نزدیک هم بود رو بیاد میارم . اروم لبخند زدم و صورتم دوباره قرمز شد .

وقتی رسیدم خونه . دیدم یکی جلوی در ورودیمونه . به سمت در رفتم و دیدم که اون مین بین خواهر کوچیک ترمه که داشت گریه میکرد . به سمتش رفتم و زدم رو شونش .سرشو به سمتم برگردوند . وووااای خدای من شبیه یه زامبی شده بود .

" مین بینااا! بیرون چیکار میکنی ؟ چرا داری گریه میکنی ؟ چیزیه که من باید بدونم ؟ " و بعد بهش نزدیک شدم .

مین بین سرشو رو شونه داداشش گذاشت و گفت " بهترین دوستم ، اون دیگه نمیخواد با من دوست باشه چون اون میخواد وارد یه گروه معرو تو مدرسمون بشه . من خیلی ناراحتم اون چطور میتونه اینکارو بکنه "

خواهر بیچاره ام . سرنوشت شبیه من فقط با موقعیت های متفاوت . دستامو دورش حلقهه کردم و اون شروع کرد به گریه کردن رو تی شرتم . سعی کردم ارومش کنم تا گریه نکنه و بهش گفتم " مین بینا ! من فکر میکنم تو فقط باید بذاری تا بره دنبال اون چیزی که میخواد . تو میخواد اون خوشحال باشه دیگه مگه نه ؟ پس بذار هر جور که دلش میخواد باشه . تو هم فقط روی درس خوندنت تمرکز کن . منم میتونم بهت کم کمک کنم تو درس خوندنت. هوم ؟"

" اوهوم . مرسی جیمین اوپا . اگه تو اینجا نبودی فکر میکنم میخواستم همش گریه کنم ." مین بین لبخند زد و اون لپای با مزه اش باعث شد منم بخندم . هیچ دختری تو کل دنیا نمیتونه منو خوشحال کنه ، بجز خواهر کوچولوی خودم .

" من وقتی تو میخندی خیلی خوشحالم . بیا بریم تو . وایستا! پس داداش دو قلوت کجاست ؟" به جی بین گفته بودم که
نذاره ابجیش بیرون بمونه و مواظبش باشه به جز وقتایی که میره مدرسه برای تمرین .

" اوه جی بین اوپا تمرین فوتبال داشت . منم خودم تنها اومدم خونه . " سرمو به نشانه فهمیدن تکون دادم . رفتیم داخل و مین بین رفت اتاق خودش . و منم رفتم اتاقم ، کیفمو گذاشتم رو صندلی ولباس های مدرسه رو در اوردم و رفتم که دوش بگیرم .
_____________
اینم از پارت دوم .
امیدوارم لذت ببین
و اگه مشکلی تو ترجمه دیدین بهم حتما بگین
ممنووون💞💞💞❤💙

 امیدوارم لذت ببین و اگه مشکلی تو ترجمه دیدین بهم حتما بگینممنووون💞💞💞❤💙

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
more than a bestfriend +18 [completed]Where stories live. Discover now