اولین روز مدرسه بعد از تعطیلات
(تهیونگ و خانوادش برگشتن خونشون )
Taehyung povاز خواب بیدار شدم و بدنمو کشیدم . طبق معمول همیشه یه دوش گرفتم و صبحونه خوردم .
هعی دوباره من و جیمین با هم دوست نیستیم . اون واقعا یکی دو روز گذشته رو عصبانی بود . کاش دلیلشو میدونستم .
یکم زود تر از همیشه رفتم مدرسه . وقتی داشتم تو راهرو به سمت کلاسم میرفتم از تو یکی از کلاسا صدای ناله شنیدم .
عجیبه . الان دقیقا اول صبحه !!! ینی کسی این موقع کاری میکنه ؟ شاید اشتباه شنیدم ... همون لحظه صدای ناله بلند تر شد . به سمت اخرین کلاس ته راهرو رفتم که فکر میکردم صدا از اونجاست . ولی وقتی نزدیک شدم دیدم صدا از بالا پشت بومه . اروم از پله ها بالا رفتم و یواش گوشه درو باز کردم . او ام جییی !!! دو تا از بچه های مدرسه داشتن با هم دیگه کارای بد بد میکردن !!!! اونم تو مدرسهههه!!!!! واو جالبه . اومو یه لحظه حس کردم منحرفی چیزیم . بیخیالش .
"جونگینااا...آه .. این درد داره ...آااه " دختره اروم گفت ولی اونقدری بلند بود که بشنوم . صبر کن ببینم .... این که...
" الان آروم میشه عزیزم.تو خیلی تنگی بومی "
بومی؟؟؟!!! با جونگین !!؟؟ اما اخه .. چطوری؟؟؟
دستمو مشت کردم و محکم کوبیدم به در که هم باعث شد در باز بشه و هم اون دوتا با ترس به سمتم برگردن . بومی حسابی از دیدنم تعجب کرده بود . جینگینم تعجب کرده بود ولی هنوز داخل بومی بود .
خیلی عصبانی بودم ولی تصمیم گرفتم هیچکاری نکنم . اون عوضیا ارزششو نداشتن . مخصوصا اون بومی جنده خیانتکار .
"ته...تهیونگ...من...من میتونم..توضیح بدم... " بومی درحالی که زبونش گرفته بود گفت . آخه چه توضیحی میخوای بدی وقتی اینجوری لخت تو بغل یکی دیگه پیدات کردم .
" لازم به توضیح نیست همه چی بین ما همینجا تموم شد . هه شرمنده مداخله کردم وسط فاکیدنتون . به کارتون ادامه بدین . "
اینو گفتم و با ظاهر سردم که به زور حفظش کرده بودم برگشتم پایین . از درون داشتم خفه میشدم ولی نمیخواستم اونا چیزی بفهمن .رفتم داخل دستشویی و محکم درو بستم . لبه سینک رفتم و یه مشت اب تو صورتم پاشیدم . هنوز نمیتونستم باور کنم . اون داشت تمام مدت با من بازی میکرد .داشت پشت سرم بهم خیانت میکرد و بهم میخندید .
چرا من انقد احمقم ؟؟؟ از روی عصبانیت داد زدم و دستمو کوبوندم رو سینک . در عین حال خیلی ناراحت بودم . الان دیگه هیچکسو کنار خودم ندارم . جیمین منو ول کرد . بومی بهم خیانت کرد و بقیه اعضا هم منو ول کردن . الان دیگه کاملا تنهام . دلم میخواد خودمو بکشم ولی فقط چون نگران خانواده امم اینکارو نمیکنم.
YOU ARE READING
more than a bestfriend +18 [completed]
Fanfictionاز وقتی که ما بچه بودیم تو بهترین دوست من بودی. تو منو میشناسی ، و منم تو رو میشناسم. تو همه چیز رو راجب من میدونی اما خب، من همه چیز رو راجب تو نمیدونم . وقتی راجب عشقت به یه نفر دیگه بهم گفتی ، قلب من کاملا شکست . نمیتونم واسه خوشحالیت خوشحال ن...