chapter 15

3.1K 468 50
                                    


فردا شب
Jimin pov

بالاخره مامان باباهامون قراره از برگردن و تا چند دقیقه دیگه میرسن . واقعا دلم میخواست زودتر ببینمشون .

منو تهیونگ رو یه مبل نشسته بودیم ولی یه عالمه فاصله بینمون بود . بهر حال از نظر من این فاصله بد نبود . هر کدوممون داشتیم یه کاری میکردیم یا حداقل هدفمون این بود که نشون بدیم به اون یکی اهمیت نمیدیم .

صدای بوق ماشین از بیرون اومد . سریع پریدم و رفتم در رو باز کردم . اولین چیزی که دیدم مین بین بود که دویید و خودشو پرت کرد تو بغلم .

"مین بینااااا دلم واست تنگ شده بووود "

"منم دلم برات تنگ شده بود اوپااا "

بعد لپو بوس کرد و دویید داخل خونه وتهیونگ رو بغل کرد . از تو داشتم حرص میخوردم نمیدونم چرا . رفتم پیش مامان اینا و اونارم بغل کردم و بعد بهشون کمک کردم وسایلشون رو بیارن داخل .

وقتی رفتم که آخرین جعبه رو بردارم تهیونگ دستاشو گذاشت رو دستم . بخاطر این تماس پوستی یهویی سر جام یخ زدم و تهیونگ جعبه رو از دستم کشید و خودش جعبه رو برد داخل .

"خب تهیونگ و جیمین پروژه اتون چطور بود ؟ ارائه اش دادین ؟" اقای کیم ازمون پرسید .

"بله اقای کیم سه روز پیش پروژه رو ارائه دادیم و نمره اشم کامل شد . " من گفتم . تهیونگ داشت با گوشیش بازی میکرد .

"اقای کیم شبو اینجا بمونین . میدونم شما هم مثل ما خسته این . شبو اینجا بخوابین و فردا میتونین به خونه اتون برگردین . "
بابا رو به خانواده ی وی گفت . بعد یکم حرف زدن قبول کردن که شب اینجا بمونن و بعد به سمت اتاق مهمون راه افتادن .

اوه. مای . گاد . این یعنی من شبو باید با تهیونگ بخوابم . فکر کردم باید خیلی زودتر تموم بشه ولی .‌.. اوه مای هارت .
مین بین و جی بین سریع خوابشون برده بود چون خیلی خسته بودن .

بقیه هم داشتن برای خواب اماده میشدن .

اتاق جیمین

تهیونگ مسلما قرار بود تو اتاق من بخوابه چون اتاقی که قبلا میخوابید توسط خانوادش اشغال شده بود .

الان واقعا نمیدونستم چه برخوردی داشته باشم . سعی کردم نادیده اش بگیرم و رفتم داخل دستشویی تا صورتمو بشورم .

همین که از دستشویی در اومدم حدس بزن چی دیدم ؟

تهیونگ داشت لباساشو عوض میکرد و اون لحظه هیچ لباسی تنش نبود من کاملا میتونستم بدن خوش هیکلشو کامل ببینم .
کسی دمای اینجا رو زیاد کرده؟ چرا انقد گرممه ؟؟

همونجا سر جام وایستاده بودم و نمیتونستم تکون بخورم و تهیونگ هم که از دیدن من شوکه شده بود سریع با لباس سعی کرد خودشو بپوشونه .
( ای بابا پسرینا ! ما دخترام حتی از این حرفا نداریم . داریم ؟)

میدونستم الان صورتم به طرز فاکینگی قرمز شده و میتونستم یه حاله صورتی هم رو گونه های تهیونگ ببینم . پس اونم خجالت کشیدن بلده .

گلومو صاف کردم و سریع رفتم سمت تختم و تهیونگ وارد دستشویی شد .

همین که تو تخت دراز کشیدم چشامو بستم که بخوابم . شنیدم که تهیونگ از دستشویی در اومد و به سمت مبل راه افتاد . دلم نمیخواست تهیونگ پیش‌من بخوابه . تا جایی که کنترلش دست من بود . اما از یه طرفی هم دلم میخواست همیشه کنارم باشه ‌‌. اما به خاطر اون بومی بی همه چیز باید فاصله امو با تهیونگ حفظ کنم .

در حینی که چشمام بسته بود صدای قدمای پایی که بهم نزدیک میشد رو شنیدم . بعدش یه طرف تخت پایین رفت و متوجه شدم که تهیونگ کنارم نشسته . قلبم تند تند داشت تو قفسه سینم میزد .

میتونستم نگاهشو رو صورتم حس کنم . سعی کردم تا جایی که میتونم چشمامو بسته نگه دارم . اروم دستشو رو صورتم گذاشت . با شستش صورتمو نوازش میکرد . میتونستم صورتشو که بهم نزدیک میشه حس کنم و بعد
تهیونگ اون لبای فاکینگشو گذاشت رو گونه ام .

تهیونگ چند بار دیگه گونه امو بوسید اونم وقتی که میدونست من خوابم !! بعد اروم اروم پایین رفت و رو گردنم و ترقوه امو که یکم بیرون بود رو بوسید . تمام تلاشمو میکردم که چشمامو باز نکنم یا صدایی از دهنم خارج نشه . ولی گاد اینجا خیلی گرم شده .

تهیونگ رو پیشونیمو بوسید و بعد روی بینیمو و روی چونمو در اخرم لباشو گذاشت رو لبام

اون لبامو بوسید!!!! اولین کیسمو بی اف افم دزدید ؛ یا بهتر بگم دوست پسر خیالیم . کسی که عاشقشم . از این بابت خوشحال بودم و بوسه باعث شد یه لرز به تنم بیافته .

بوسه امون حدود ۳۰ ثانیه بود و بعد تهیونگ خودشو کشید عقب و تو گوشم زمزه کرد .

"میدونم هنوز نخوابیدی جیمینی . من تو رو خوب میشناسم . جیمینا امیدوارم این بوسه امون اخریش نباشه .و ازت معذرت میخوام اگه ناراحتت کردم یا معذبت کردم . من هنوز دوست دارم . " و بعد دستشو کشید تو موهامو  یه بوسه گذاشت رو پیشونیم و بعد اینکه یه آه عمیق کشید ازم دور شد و به سمت کاناپه راه افتاد .

خیلی احساس حماقت میکردم . و از طرفی با حرفایی که تهیونگ بهم زد حس میکردم یه چی گلومو فشار میده .
اگه فقط یکم شرایط یه جور دیگه بود میتونستم الان با عشقم تهیونگ باشم .ولی...

یه قطره اشک از گوشه چشام چکید .

تهیونگا ... منم امیدوارم اون آخریش نباشه ...

______________________

امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد >~<
کم کم داره ویمینم شکل میگیره 😍😍
مرسی واسه حمایتتون و نظرای قشنگتون❤❤😙💕
این پارت و پارت قبلی لایکاش ۳۰ تا بشه پارت بعدی رو میذارم

more than a bestfriend +18 [completed]Where stories live. Discover now