chapter 8

3.3K 468 71
                                    

Jimin pov
At 4 pm

هوووف پس تهیونگ کجاس؟گفته بود میخواد بیاد که .
رفتم اشپزخونه یکم با خودم خوراکی موراکی برداشتم و رفتم اتاقم .

15دقیقه بعد اتاق جیمینی
"جیمیییننن اون کون گشادتووو از رو تخت جمع کن بیا پایین الااان !!"خوب اینم مامان بود که از پایین پله ها داد زد .
رفتم پایین و دیدم همون لحظه مامان در رو باز کرد و تهیونگ همراه ننه باباش اومدن تو .

سر جام یخ زده بودم ‌. وات د هل ننه ؟ سریع خودمو جمع و جور کردم واسه خواستگاریت که نیومدن پسر (🙃🤓) رفتم جلو و بهشون تعظیم کردم و سلام دادم . تقریبا خیلی وقتی میشد که ندیده بودمشون و یجورایی دلم واسشون تنگ شده بود .

لبخند کجکی زدم و گفتم "پس به خاطر این بود صدام زدی مامان " و کنار مین بین نشستم .
خانم کیم گفت "خب جیمین جان چه خبر خیلی وقته ندیدمت . شنیدم درست بهتر شده از معلم خصوصی استفاده میکنی ؟"
تهیونگ غرش کرد و گفت "اینجا کره است مامان "
خانم کیم گفت "اوه ببخشید چند وقته تلویزیونمون قاط زده هی شبکه های فارسی نشون میده .خب بگو ببینم چرا دیگه به ما سر نمیزنی ؟"

تعجب کردم . حتما تهیونگ بهشون نگفته که ما دیگه با هم دوست نیستیم . یه نگاه به تهیونگ انداختم و دوباره به خانم کیم نگاه کردم .

"اومم خب ..اره ...یه چند وقتی میشه سر نزدم بهتون احتمالا وقت نداشتم . هه هه اره همینه وقتم کمه "با دستپاچگی توضیح دادم خانم کیم بهم لبخند زد و گفت اشکالی نداره .

بالاخره پدر زبون باز و کرد و گفت "خب ما صدات زدیم چون میخواستیم راجب یه چیزی باهات صحبت کنیم " همه خیره شدن به بابا

"خب ما تصمیم گرفتیم که این هفته رو دو خانواده با هم بریم مسافرت اما از اونجایی که میدونیم تو و تهیونگ به خاطر مدرسه و درساتون نمیتونین بیاین قرار شد شما رو با خودمون نبریم .
برای راحتی و امنیت هم گفتیم تهیونگ بیاد اینجا . اینطوری میتونین پروژه اتون هم تموم کنید ."
اهممم ببخشییید !!!! قراره برین دَدَر دودور  خوش بگذرونین اونم بدون من؟؟
قبل اینکه حرفی بزنم خانم کیم گفت "خب شما موافقید دیگه ؟من قول میدم بعد مدرسه ها حتما شما رو ببرم مسافرت . "

تهیونگ بدون مکث جواب داد " اوکی ما موافقیم "

با تعجب به تهیونگ نگاه کردم و چشم غره رفتم . اون نکبتم بهم چشمک زد .

مین بین داد زد و گفت "هوووورااا پس بزن بریم بابا . نمیتونم بیشتر از این صبر کنم "همه با لبخند به مین بین نگاه کردن بعد پاشدن و وسایلشون رو جمع کردن و بردن گذاشتن داخل ماشین .
موقع رفتن خانم کیم منو بغل کرد و گفت "مراقب تهیونگ باش ." و بعد تهیونگ رو هم بغل کرد.

ببخشیدا ولی تهیونگ به اندازه کافی خرس گنده شده که خودش مراقب خودش باشه .

رفتم و مین بین و جی بین رو بغل کردم . به جی بین گفتم که حواسش به خواهرش باشه . مین بین منو بغل کرد و گفت "اوپا من دیگه دارم میرم . اما هر روز بهت زنگ میزنم هر روزم دلم برات تنگ میشه . "
"اراسو . مراقب خودت باش . چیزی هم خواستی به جی بین بگو باشه؟" سرشو تکون داد و لپمو بوسید . در اخر هم مامان بابا رو بغل کردم و اونا هم گفتن که مراقب باشم .
سوار ماشین شدن و رفتن.
هعی روزگار ..‌ خواستم برگردم خونه که تهیونگ رو جلو در دیدم .

more than a bestfriend +18 [completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora