part 10

267 9 1
                                    

تروی:هی بیدار شو . تیلور هی!
سرمو از رو شونش برداشتمو چشمامو باز کردم
-:ساعت چنده؟
صدام گرفته بود
تروی:ده شب به وقت نیویورک
-:اومم چقد خوابیدم من
تروی:به لطف شونه نرم من
خندیدم.
-:آره به لطف شونه تو .
به بدنم کش و غوصی(قوس؟ قوص؟ من از کجا باید بدونم؟://)دادم و از روی صندلیم بلند شدم
از هواپیما پیاده شدیم و سمت در خروجی فرودگاه رفتیم . نزدیک در شده بودیم که گوشی تروی زنگ خورد
تروی:سلام لو
تروی: آره پیاده شدیم
تروی:اوه منظورم من و تیلور دوست جدیدمه
تروی:اسمشو دوست داری؟
تروی:باشه باشه میدونم
تروی:نه لازم نیست دنبالم بیای من اول یه سر به بانک میزنم بعد خودم میام خونه .
تروی:باشه بای
بهش نگاه کردم
-:کی بود ؟
تروی:کی میتونه جز عشقم باشه
خندیدم
هریو از پشت شیشه دیدم
-: خب تروی از آشناییت خوشبخت شدم . باید برم دوست پسرم منتظرمه
تروی محکم بغلم کرد و از جیب پشت شلوارم گوشیمو در آورد .
تروی:این شمارمه هر وقت خواستی با یکی حرف بزنی ، من هستم .
بهم چشمک زد و من شروع کردم به خندیدن
-:اوه خدا مستر سیوان هات بهم شماره داد وایییی...
الکی خودمو باد زدم و پشت دستمو رو سرم گذاشتم. اونم باهام خندید . برای اولین بار ،هم صحبتی  با یکیو دوست داشتم .
بالاخره با تروی خدافظی کردم و پیش هری رفتم
-: اوه سلام هر...
سریع لباشو گذاشت رو لبام و کمرمو با دستاش به خودش نزدیک تر کرد . آروم صورتشو نوازش کردم .
هری: بیمارستان؟ خیلی نگرانت شدم . باید برام توضیح بدی چجوری سر از اونجا در آوردی .
هه آره جون عمت نگرانم شدی .
-:ترجیح میدم درموردش حرف نزنم
دوباره بوسیدم .
هری:اگه باعث ناراحتیت میشه باشه نگو
سر تکون دادم.
سوار ماشین شدیم و عین جت از فرودگاه بیرون رفتیم.
هری دستشو روی پام قرار داد و با اخم غلیظی حواسشو روی رانندگی گذاشت.
اون یه مرد واقعا جذابه . مخصوصا وقتی با کلافگی دستشو توی موهاش میکشه و اونا رو مرتب میکنه .
مشغول زل زدن بهش بودم که شروع کرد به خندیدن .
-:چته؟
سریع اخم کردم
هری: هیچی فقط ده دقیقه ای هستش که رسیدیم ولی تو فقط زل زدی به لبام
-:خب صدام میزدی
هری: که از فکر لبام در بیای؟
بیشتر خندید و اخم منم غلیظ تر شد
-: پسره ی مادر فاکر
دستشو رو دلش گذاشت و اشک چشاشو پاک کرد
هری: به من ربطی نداره صد بار صدات زدم ولی غرق لبای خوشمزه من شده بودی
انگشت فاکمو بهش نشون دادم و از ماشین پیاده شدم با چیزی که دیدم  یه سوت کثیف (عاقا از اونایی که پسرای هیز برای دخترای جنده میزنن ) زدم
-:واووو اینجا رو باش جناب استایلز یه امارت فاکی جذاب خریده
اومد کنارم
هری:مجبوری انقد بد دهن باشی ؟
دستامو دور گردنش انداختم
-:این یکی از هنرامه
و بعد یه بوسه کوتاه رو لباش گذاشتم . باور کنید حتی شما هم با تصور لبای صورتی خوش فرمش کنترلتونو از دست میدید چه برسه به من که لباش دقیقا جلو چشمه .
-:پول این امارتو از کجات در آوردی؟
هری: اگه میخواستم میتونسم یدونه برا خودم بگیرم یادت نره من یه گنگستر پولدارم ولی این خونه دقیقا دقیقا برای من نیست .
-:منظور؟
هری:خوب من و هشت نفر دیگه به علاوه رئییس بند این خونه رو گرفتیم
-:چرا رئییستون پول این عمارتو خودش نداده ؟
هری: برای اینکه بین اعضای بند اتحاد بوجود بیاد و هر کدوم در قبال این خونه مسئولیت داشته باشیم و از این چرت و پرتا
-:چه چرت
هری:میدونم میدونم
-:من دارم میمیرم از بیخوابی بریم تو ؟
وارد امارت سوت و کور شدیم
-:پس بقیه کجان ؟
هری:همه بجز من ، لویی و یکی که الان باهاش آشنا میشی ،رفتن به یه جلسه .
داشتیم میرفتیم سمت آشپزخونه که یه پسر بلوند دیدم اون داشت یواشکی یه تیکه از رون بوقلمونشو میخورد
هری زیر لب حرف زد
هری: حدس میزدم
بلافاصله بعد با داد حرف زد و اون بنده خدا ترسید
هری:اوه نااااایل اون غذا برای همه ما بود
نایل یهو از جاش پرید و جیغ زد همینکار باعث شده که غذا تو گلوش بپره
-:من ... من متاسف... هی اون دختره کیه ؟
به من اشاره کرد . من مغرور جلوش وایستادم و نگاهی تحقیر آمیز بهش تحویل دادم .
هری:این دوست دخترم تیلوره
نایل:اسم اصلی یا جعلی؟
هری:هنوز شناسنامه جعلی براش نگرفتم
صدای داد یه نفر به بحث ما خاتمه داد
لویی: شما دو تا فاکر لعنتی دارید چه غلطی میکنین که عین جنده ها جیغ جیغ میکنین؟
از پله ها پایین اومد و با دیدن من یه پوزخند زد
لویی:بالاخره کار خودتو کردی
از چش تو چش شدن باهاش اجتناب کردم
-:باید با هم حرف بزنیم
لویی:سر و پا گوشم
-:گفتم باید تنهایی باهم حرف بزنیم
نایل:من میرم میخوابم
داشت میرفت که با چشم غره من سرعتش بیشتر شد
هری: میرم چمدونتو تو اتاقمون بزارم
هریم زود غیبش زد
لویی:خبب
-:ببخشید
من با اون خیلی بد رفتار کرده بودم و اشتباهات بابای عوضیمو گردن اون انداخته بودم پس باید هرجور شده از دلش در میاوردم
ولی انگار لویی تو شک حرف من رفته بود
لو:تتو ..تو چی گفتی؟
انگار این کلمه رو تاحالا از زبون من نشنیده بود
-:من با تو بد رفتار کردم در صورتی که تو داشتی تلاش میکردی منو از خطر دور کنی ولی باید بدونی من مجبورم پس فقط میخوام درکم کنی و منو ببخش...
محکم بغلم کرد و حرفمو قطع کرد
با دوتا دستاش صورتمو قاب کرد
لو: من میدونم برای چی اینجایی پس منم اشتباه کردم که سعی کردم جلوتو بگیرم ولی به منم حق بده که نگرانت باشم هر چی باشه تو خواهر کوچولوی منی .
تیکه آخرشو با مسخر بازی گفت
-:فقط یه سال حرومزاده
و خندیدم محکم لپشو بوسیدم
-:دوست دارم نمیخوام تنها کسی که تو این دنیا دوسش دارمو از دست بدم
لو: منم نمیخوام
-:میشه امشب کنار تو بخوابم ؟
لو:چرا که نه خواهر کوچولو
چشمک زد
-:تو ی حرومزاده **** هستی
لو: باشه باشه بد دهن . باشه
و خندید
رفتم تو اتاق هریو چمدونمو باز کردم . از توش یه تاپ و شرتک سفید برداشتم و به هری گفتم که شب پیش لویی میخوابم .
وارد اتاق لویی شدم . لویی پتو رو گرفته بود بالا و من متوجه شدم فقط یه شلوارک آبی پوشیده
لو:بیا اینجا دختر کوچولو
دوییدم و پریدم بغلش .
روی تخت دراز کشیدیم . من پشتم بهش بود و اون از پشن محکم بغلم کرد و دستشو تو دستم قفل کرد.
لو:همیشه اینو بدون تو خیلی خیلی برام عزیزی و اصلا برام مهم نیست اون بابای عوضیمون باهات چیکار کرد تو توی زندگی من یه اشتباه نیستی دستشو محکم گرفتم و چشمامو بستم
*****
با صدای افتادن دو تا جسم سنگین رو زمین و  فریاد بغض آلود یه مرد از خواب پریدم .
مرد:چطور تونستی ؟
لویی سریع از جاش پرید تا بره سمت اون مرد ولی مرد فرار کرد و سمت در امارت رفت.چند دقیقه گنگ به اتفاقاتی که افتاد فکر کردم
-:فاااااااااااک
از جام پریدم و سمت در خونه رفتم دویدم سمت لویی که داشت اسم اون مردو صدا میزد . مرد دویید وسط جاده و نمیدونم چجوری یا کی  یه ماشین فاکی  پیداش شد .
لوی:نه نه نه
دویید و مردو محکم بغل کرد منم آماده این بودم که ماشین بهشون برخورد کنه ولی با صدای ترمز چشامو باز کردم
راننده ماشین:حواستون کجاست عوضیا
و بعد راهشو گرفت و رفت .
به سمت مردی که دستشو رو چشاش گذاشته بود و لویی که سعی میکرد آرومش کنه دوییدم . آروم جلوی مرد زانو زدم
-:تروی منو نگاه کن
بهم نگاه نکرد و به هق هقش ادامه داد
-تروی!
با تحکم خاصی گفتم
اروم سرشو بالا آورد و با چشمای خیس آبی خوش رنگش نگام کرد. دستای لرزونشو تو دستم گرفتم
-:عزیزم برات توضیح میدم
رو کرد به لویی
تروی:من از تو توضیحی نمیخوام لویی بگو چرا اینکارو کردی باهام ؟
لویی:من...من
تروی:تو بهم گفتی دوسم داری ، تو بهم قول داده بودی که باهام باشی بعد دقیقا روزی که من دارم میام پیشت تو با یه یه...
با فریادم حرفشو قطع کردم
-: تروی
متعجب نگام کرد
-:تروی اون برادرمه
چشماش گرد شد ولی بعد شروع کرد به خندیدن
تروی: این غیر ممکنه . خانم هیل با آقای تاملینسون رابطه خواهر و برادری دارن . این غیر ممکنه
چشامو چرخوندم و دستاشو بیشتر فشار دادم
-:بابای منم تاملینسون بود ولی وقتی از مامانم جدا شد تا بره پیش مامان لویی و خود لویی گفت نمیخواد فامیلیش رو یه اشتباهی که هیچ آینده ای نداره باشه پس مامانم برای حفظ آبروش جلوی خونوادش فامیلی خودشو روم گذاشت .این یه اتفاق مسخرست
فین فین کرد
تروی:پس تو ...
-:منم موهای بلوطی درست مثل لویی داشتم ولی رنگشون کردم ،منم چشمای آبی ولی یکم  خاکستری از مامانم هم به ارث بردم ،دارم. من و اون هردو مون یه ماه گرفتگی رو بازومون داریم که بابامونم داشت ، پس ...آره عجیبه ولی ما خواهر برداریم .
لویی سریع تروی و بغل کرد
لویی:بیبی بوی من جز تو عاشق کس دیگه ای نمیشم
و کوتاه لباشو بوسید
-:خیله خب همه چی به لطف من درست شد پس بیاین بریم کپه  مرگمونو بزاریم لطفا
خندیدن و باشه ای گفتن ...
■■■■■■
یوهاهاهاا تروی هم وارد داستان شد .پارت بعدی زد مرموز که مثلا همتون میدونید کیه وارد داستان میشه .
خیله خب تا اینجا فهمیدم لویی برادر تیلوره، تیلور بایسکشواله ، کسی که دوسش داشت گولش زد، به یه دلیلی وارد بند شده و ترویم دوست پسر لوییه
خب طبق معمول اگه خوشتون اومد ووت بدید و اگه جایشش مشکل داره کامنت بزارید .
بوس
All the love💘

past tomarrow{+18}Where stories live. Discover now