《Flash back》
(د.ا.ن نویسنده)
اولین روز پاییز سال2006 روزی بود برای آغاز رویا های تیلور .
استرس تمام بدن دختر کوچولو 9 ساله رو در گیر کرده بود . هر چند این دختر برای خودش واقعا بزرگ بود .
بچه های قد و نیم قد از اتوبوس های زرد رنگ مدرسه پیاده میشدن و بچه های بزرگ تر پیاده درست مثل تیلور به مدرسه میرفتن .
وجود این همه بچه و همهمه هاشون، باعث میشد نفس های تی کوتاه و کوتاه تر بشه . خب برای دختری که اولین بارشه پا تو مدرسه میزاره خیلی هم دور از انتظار نیست.
قدم های کوتاهشو به سمت حیاط بزرگ مدرسه سوق میده و وارد مدرسه میشه سرشو پایین میندازه و یک راست میره سر کلاس 3b.
زنگ اول با موسیقی آغاز شد و متاسفانه تی تو روز اولش مورد تمسخر و آزار دیگران قرار گرفت چرا چون تاحالا هیچ نوع آلت موسیقی رو به صدا در نیاورده بود .
زنگ ها پشت سر هم میگذشت و لقب های مذخرفی که به تیلور نسبت داده میشد بیشتر و بیشتر تی رو آزار میداد .
بالاخره زنگ ناهار رسید . تیلور سریع وسایلشو برداشت و به حیاط پشتیه مدرسه رفت . کنار دیوار زیر سایه نشست و ظرف غذاشو رو پاش گذاشت . ساندیچ همبرگری که دیشب درست کرده بود و سمت دهنش برد ولی با شنیدن بوی بد ساندویچ، چهرشو در هم برد و ساندویچو از خودش دور کرد
خب بازم یه اتفاق تکراری افتاده بود و اونم این بود که غذاش تو مشروب غوطه ور شده بود .
"هی به نظر نمیاد ساندویچتو دوست داشته باشی"
تی صورتشو به سمت صدا برگردوند و با یه دختر خیلی زیبا مواجه شد
تی: چ ...چی؟
" تو غذاتو پرت کردی اونور پس یعنی دوسش ندارشتی "
تی:نه خب راستش بو الکل میده
"اوه"
خندید
"باید یه جایی دور از دسترس اون مشروبای لعنتیه مامان بابا ها بزاریش"
متعجب به اون دختر زیبا خیره شد
تی: مامان بابای تو هم مشروب میخورن
"اوه آره ، هر روز و هر شب"
تی:تو ناراحت نمیشی که اونا رو مست ببینی؟
"نه راستش اونا پر و پاچه همو میگیرنو با من خیلی کاری ندارن"
تمام دیالوگا کلا یه دروغ محض بود . خب اون اصلا پدرو مادری نداشت که بخوان کاری باهاش داشته باشن و تمام اتفاقات توی ذهن خلاق کوچولوش به وجود میومد.
تی: مامان من وقتی مست میکنه فقط منو میزنه
"مامانت؟"
تعجب با کلمه ای که از دهن دختر زیبا بیرون اومد ، تلفیق شده بود. بغض راه تنفس تی رو گرفته بود .
تی: بابام رفته
میدونست این مکالمه با دوست چند دقیقه ایش زیادی زیادیه ولی خب این دختر به یکی برای صحبت نیاز داره
"اوه"
تنها کلمه ای که از دهن دختر چشم آبی بیرون اومد
"من بارباراعم ولی دوستام باربی صدام میکنن"
دختری که واقعا شباهت زیادی به باربی داشت دستشو جلو آورد و با ذوق تلاش کرد این جو سنگینو از بین ببره
تی دستشو تو دست باربی گذاشت به همدیگه دست دادن
تی: تیلورم ولی ترجیح میدم تی صدام کنن
باربی: ببینم دوستات چی صدات میکنن؟
اون تا حالا دوستی نداشته پس حالا باید چی بگه
تی: nothing
باربی:okey , nothing .lets play
****
تی: وای با یه مشت تو دماغش اونو بوممممم صد متر عقب تر پرت کردی . دمت گرم باربی
رد خشک اشکای تی هنوز رو صورتش بود ولی حالا داشت با لذت تمام شاهکار دوست صمیمیشو مرور میکرد
باربی خندید
باربی: حیاط پشتی؟
تی: دقیقا
یک راست به حیاط پشتی رفتنو به درخت خشک شده تکیه دادن
باربی مضطرب به چشمای تی نگاه کرد . اون کاملا غرق لبای زیبا ی این دختر شده بود .
تی: هی با توعم کجاییی؟
تی دستشو جلو صورت باربی تکون داد
باربی: هاااع؟
منگ به تیلور خیره شد
تی ریز خندید
تی: گفتم بیا بریم رو نیمکت بشینیم پاهام درد گرفت
باربی: ا...اووکی
تیلور حرکت کرد ولی باربی سریع دستشو رفت و مانع حرکتش شد
باربی: صبر کن
تی با نگاه پرستشگرانه ای بهش خیره شد
باربی آروم نزدیکش شد و دستشو نوازش وار رو صورت تی کشید . آروم آروم ، اینچ به اینچ صورتاشون به هم نزدیک تر میشد تا اینکه در آخر اولین بوسه این دو دختر ، نوشته شد . بوسه ای که در سن دوازده سالگیشون ثبت شد و دقیقا روز تولد باربی بود
بعد از گذشت یک دقیقه ، دودقیقه یا شایدم ده دقیقه ،آروم از هم جدا شدن
تی: اینننن
باربی: دوست دارم
تی دستاشو دور بدن باربی حلقه کرد و محکم بغلش کرد
تی: دوست دارم
کسی نمیدونست این رابطه با یه عشق واقعیه یا فقط بخاطر محتاج بودن تیلور به عشق ،آغاز میشه.
کسی نمیدونست ... شاید جواب هر دو گزینه بود...
《End of the flash back》
(د.ا.ن تی)
-:اییییی تروی تو خیلی چندشیای حالم بد شد
بالشتو به سمتش پرت کردم و از رو تخت بلند شدم
با صدای بلندی خندید
تروی: این فقط یه ایده بود
با بیخیالی شونه هاشو بالا انداخت
سمت کمدی که مال من و هری بود رفتم و یه شلوارک مشکی و یه نیم تنه سفید بیرون کشیدم
-:عزیزم لطفا ایده هاتو فقط برای ددی توموت نگه دار
اخم کرد
تروی: هی اون ددی من نیست
خندیدم رفتم پیششو لپشو کشیدم .
-: بیبی بوی دیشب که برعکسشو فریاد میزدی
لپاش سرخ شد و سرشو پایین انداخت
تروی: تو چطور...
حرفشو قطع کردم
-: این اتاق دقیقا کنار اتاق شماست و تنها اتاقیه که تقریبا بهم چسبیده
تروی: خیله خب به این بحث پایان بدیم
لبخند زدم و لباسامو از تنم در آوردم و تعویضش کردم . خب تروی گیه ، نیست؟( من به شخصه از تیلور عذر خواهی میکنم//:)
تروی: خوشگل شدی
تروی دقیقا رو به روم وایستاده بود
دستامو دور گردنش انداختم
-:سیریسلی؟
تروی: سیریسلی
دستشو دور کمرم حلقه کرد ولی با کاری که دو ثانیه بعد از حلقه کردن دستاش کرد سریع دو قدم جلو پریدم.
بهت زده نگاش میکنم
-:تروی سیوان تو منو اسپنک کردی؟
تروی:اممم شاید
نیشخند شیطنت آمیزی زد
دست به سینه وایستادم و به چهره زیباش خیره شدم
-:به لویی میگم امشب سخت تر از همیشه به فاکت بده
دستاشو محکم به هم کوبید
تروی: اخخخخخ جوووون
-:نچ نچ نچ تو درست بشو نیستی
صدای در وسط مکالمه منو تروی فاصله انداخت
-:بیا تو
هریو از لای در دیدم
-: اوه هانی چیزی شده؟
ازش پرسیدم
هری:زین کارت داره...
■□□□□□■
اسم این داستان past tomarrow هستش پس تلفیق گذشته و آینده زیاد توش به کار برده میشه و این تازه آغاز ماجراست.
عاقا من به این پارت یه حس خیلی خوبی دارم . درست برعکس پارت قبل .
ووت و کامنت فراموش نشه .
گایز خواهشا کامنت بزارید حداقل متوجه بشم کجاها نقص دارم تا اونجاها رو درست کنم
دوستون دارم xoxo
باعی💚
Love you guys❤
YOU ARE READING
past tomarrow{+18}
Fanfictionفردای من گذشته زندگیمه که همیشه با سکس و شامپاین به پایان میرسه . بعد از تو معنی عشق همراهت چندین متر داخل خاک دفن شد و من... من شدم تیلور هیل سو استفاده گر ترین هرزه، توی این دنیای خاکی ...